کد خبر: ۷۹۶۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۳۹۴ - ۰۶:۲۷
منصور نظری:به مناسبت شهادت جانگدازامام رئوف،ثامن‌الحجج، امام رضا علیه‌السلام، مثنوی «سوگ خورشید»  تقدیم به جوان‌ترین شهیدمدافع حرم ،شهیدسیدمصطفی موسوی

 پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir

منصور نظری :

بسم رب الشُّهداء و الصِّدّیقین

نوحۀ نوح آید از، ارض و سماء، گوش را –دوشِ مَلَک می‌کشد،عرشِسیه‌پوش را
شعله بیفکنده غم، گلشن فیروزه را   -  قامتِدل گشته خَم، ماتمِ هر روزه را
می‌شِکند ظلمِ شب، فاطمه را چلچراغ  - زلفِ غزل را غَمَش، کرده پریشانِ داغ  
دستِ بلا کِی  کُند، دامنِ شیعه رَها    -   داغِ رضا کرده خون، سینۀِ آیینه‌ها
فاضلِآلِ علی،  ساقیِ صَهبایِ نور   -  غافله سالارِ دل،آینه‌دار ظُهور
ضامنِآهویِجان،  والی و سلطانِ عشق –ماهِ شب‌افروزِ در،  شامِ غریبانِ عشق
قبله گهِ عاشقی،یوسف زهرا رضا    -  سجده به درگاه او، انس و ملک را سِزا
پادشه ملکِ دل،ثامن قوم وَلا     - او که دل ِ عاشقان، بر غمِ او مُبتلا
آتش و آب و عَطَش،خونِ جگر بَر لَبَش  - جان به خدا می‌دهد،عشق و وفا مذهبش
ژاله هم‌آغوشِ با ؛ نرگسِ چشمانِ تر    - داغِ رضا می‌کُند، فاطمه را خون‌جگر
رگ زِ سَحَر می‌زند،نِشتَر غمناکِ او    -   نَفخه صبا آوَرَد، از دلِ صد چاکِ او
خُفته به بستر رضا،خون‌جگر از کینه‌ها -  پُر زِ خَراش از غمش، صورتِآیینه‌ها
شمس و قمر کرده بَر ، رختِ عزایِ رضا    -غرقه‌به‌خونش جگر، پاره تنِمرتضی
قومِ علی مُزدِ او، وَه چه رَذیلانه توخت  -   باغِ گلِ  لاله را ،آتشی از کینه سوخت
بارِ دگر لاله‌ها، پَرپَرِ از  ظلمِ داس     -   خونِ ‌جگر جوشد از، زمزمِ چشمانِ یاس
قومِ قَمَر بَستۀِ  در غُل وزنجیرِ شب   -     غافله‌ای تا اَبَد ، رَهرُوِ رنج و تَعَب
کرب و بلا هرسَحَر، نو به سیاقی شود  - فاطمه را رنج و غم، تازه به  داغی شود
غافلۀِ کربلا تا به ابد راهی است   -   بر سر نِی‌ها جَلی، جلوۀِ اَلهی است
بسته به محمل سَحَر، بارِ غمِ عشقِ یار   -  شمس و مه از عاشقی، بر سَرِ نِی،سربِدار
یاسِ کمان قامتی ، نوحه‌گرِ داغِ عشق -    بر سر ورو می‌زند، خفتۀِ خاکِ دمشق
آینه‌هاخون‌جگر، از غمِ اربابشان         گَشته روان قُلزم از، نرگسِپُرآبِشان
ضَجّه ملک می‌زند،در غم عُظمایِ حق  کرب و بلایی دِگَر، گشته به پا در شَفَق
تشنه‌لبیخون‌جگر، صاحبِ سرِّ فَدَک    مانده غریبانه او ، بی‌کَس و تنها و تَک
ماه شبستانِ حق ، خسته‌دل و جان به لب     -    زهرِ جفا خورده از، دستِمریدانِ شب  
بیرقِآزادگی، کرده عَلَم ،دوش را       -         کرده به‌رسمِ سَحَر،زهرِ جفا، نوش را
شمسِ شُموسِ وَلا ، کرده به پا کربلا  -     آن به غمِ عاشقی،  فاطمه را مبتلا
داغِ عطش بر لبش، یادِ علمدارِ عشق     -  بویِ بلا می‌دهد، سینۀِ سردارِ عشق   
قَتلِگه و درد و داغ ، کرب و بلایِ فراق -  شعله درافکنده بَر، خِرمنِگل‌هایِ باغ
همچو علی عاشقی ، فاطمه را خون‌جگر   -   غافلۀِ شیعه را ،گشته به جانش سپر
خون چکد از دیدۀِ، قُدسیِ قُدّوسیان  - قامتِ غم گشته خم ، مِحنتِاو را بَیان
ثامنِآل وَلا ، باجگری گشته چاک   -  جهل و هوس می‌کند،آلِ علی را هلاک
تخمِ سقیفه دهد،بهر علی،بارِ کین  -  فاطمه با رو خورَد، بارِ دگر بر زمین
زهرِ جفا می‌کند، پاره‌جگر حیدری  - غرقه‌به‌خون میفِتَد، فاطمه  پُشتِ ‌دَری
غرقه‌به‌خون پیکری،  بر سر نیزه سَری    -  کُشتۀِ جهل و هوس، وارثِپِیغَمبَری
وَه که چه ها می‌کند،جهل و هوس با علی  - رفتنِ موری به شب، بر قَدَحی صِیقَلی
جهل و عناد و هوس، قلب علی کرده خون -  با که بگوید علی،این‌همه جهل و جنون
کوبه کُجا مَحرمی ، تا که کند دردِ دل  -آن زِ سِرِشکَش خدا ،خاک بشر کرده گِل
شأنِ نُزولش به‌حق، آیۀِ لو لاک را  -  بوسه ملک میزند، در قدمش، خاک را
با که توان گفتنش،این‌همه جهل و عِناد   -   داده به یک‌بارگی، خرمنِ حق را به باد
مهرۀِ پشتِ علی، بار جهالت شکست   -  پشت درِبی‌کَسی، فاطمه از پا نِشَست
تا به‌ ابد شد روان ،غافلۀِ اشک و آه   -   دست عدو تا که زد، فاطمه رابی‌گناه
ضجه زند یا علی،  پشتِدرافتاده‌ای   -  بارِ بلا می‌کشد، دل به علی داده‌ای
 غافلۀِ غم روان، سویِ اَبَد تا دمشق   -  آلِ علی را گُنه، بی گُنهی بود و عشق
شب همه در تاب‌وتب، تا بِکُشد آفِتاب -  هرچه که اومی‌دَوَد،دورتر از او سراب
  شب به تَقلّا سحر، بندیِ خود  آورد  -  تیغۀِ نورِسَحَر، سینۀ شبرا دَرَد   
مژده دهد شیعه را  ، حالِ دمشق و حَلَب   -  می‌رسدآخر به سَر ، در سحری ظلمِ شب
دورنباشد که آن، قبلۀِ جان و جهان –در سحری خوش دَهَد، بر سَرِ کعبه اَذان
 شانه از او فاطمه ، زُلف ِچلیپا کند  -   بانگ اَنَالمَهدیَ اش غُلغُله بَر پا کُند    
می‌رسدآندم که او، تیغِ دو دَم بَرِکِشَد   - ناب‌ترین جُرعۀِ جامِوَلا سَرکِشَد
کرب و بلا را به خون ، پردۀِ آخر کِشَد  --   نعرۀِ اِنّی اَنَا المَهدیِ حیدر کِشَد
نعره قَبَس میزند،شام و یمن را به طور  -   «در سحری غرقه نور،  او کُند آخر ظُهور »
منتظران مژده را، عَصرِ ظهورِوَلیست   - پیرِخراسانی‌ام، حضرتِ سیّد علی ست
او که به سرداری‌َاش، صد چو سلیمان به‌پیش -  سِرِّ نهان دیده در ، خَلوَت ِ پنهانِ خویش
بی‌خبر از سِرِّ حق، دشمنِ غَمّازِ او    -  اشک و سَحَر داند و، دیدۀ تَر ، رازِ او
منتظران را بگو ، هان خبری می‌رسد   -  یوسفِگُم‌گشتۀِ، ما ،سَحَری می‌رسد
 دور نباشد که او ،نعره زند یا حسین   - زیر و زبر عالمی،آورد از  شور و شین
  گشته صبا نعره‌زَن، بر سَرِ دشت و دَمَن    - بویِ خوشِ آمدن،می‌رسدشاز یمن
حال برآشفتۀِ، شام و عراق و حجاز   -   آمدنش را  دهد ، مژده به صد رمز و راز
عِطر ظهورانه اش، جان وجهان کرده  مست  - غافله سالارِ دل ،عزمِ وطن کرده است    
ایبهقدمگاهِتو،آمدهقربان،دَمِشق     -    وعدۀِ دیدار ما،با توسَحَرگاهِ عشق 

درد دلی با پیر خراسانی‌ام:

کرده مرا سر به دار، خواهشِ دیدارِ یار  -   ظُلمتِ اسکندری، رانده مرا از دیار

کاوۀِ آهنگرم،در پِیِضَحاک‌ها–تا که به آتش‌کشم، کاخِهوسناک‌ها

آمده‌ام تا کُنم فِسقِ، نمک را جَلی  -عاشق عماری‌ام، در پِیِ سِیّد علی

پیرِخراسانی‌ام در پِیِ عَمّارها  - از گُنهِیاری‌َاش،ما به سَرِدارها؟!

سِیّد خوبان چرا ، بی‌خبر از یارها؟!  -  ما به غمِ عشقِ تو گشته گرفتارها 

وعده وفا کن بیا ، یاریِعَمّارها -  قامتِحق کرده خَم، ظُلمِ ستمکارها

فسق و فسادِ نمک، کرده نگون کارها –شهوت و حرص و هوس، ارزش و  معیارها؟!!

ظلم و فسادِ نمک، جان به لب آورده ما    -   پیر خراسانی‌ام چارۀِ کاری نَما

تابهکجاوحشت از،ظلمتِاسکندری؟   -  تابهکجا تا به کِیرشوهوناداوری؟...

به امید ظهور حضرت یار ...

سحرگاه 30 صفر 1437  - منصور نظری

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
پدرشهید مصطفی موسوی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۳۶ - ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
0
0
باتشکر از لطف بردارعزیزم جناب آقای منصور نظری نسبت به شهید خودتان
مصطفی خلیی دوست داشت حضرت آقاراازنزدیک زیارت کند
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: