کد خبر: ۸۰۰۹
تاریخ انتشار: ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۰
منصور نظری:مثنوی«حدیث رنج» تقدیم به شیخ رنج‌کشیده شیخ ابراهیم یعقوب زکزاکی روحانی مظلوم شیعه و رهبر جنبش اسلامی نیجریه که وی و خانواده‌اش به دست دژخیمان وهابی به جرم حُبِّ علی (ع) و در اوج مظلومیت به خاک و خون  کشیده شدند

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،

منصور نظری:
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
از صبحِ اَزَل که گفت اَلَست او   - ما را بنمود، علی پرست او
از جلوۀِ حقبه صبح هستی    -  شُد مذهبِ شیعه عشق و مستی    
همراه ملک به سجده افلاک  -  شد فاطمه تا نگینلولاک
هستی همه برمدارِ زهراست  -  عشق از طلبِ وجود او خاست
اویی که همیشه فرد و تنهاست -  در کوچۀِ غم فتاده از پاست
با فاطمه شد ادامه‌دار عشق   -   تا صبحِ ظهور، رهسپار عشق
تا کعبۀِشیعه کربلا شد   -   در مذهبِ شیعهدین وَلا شد
دل‌ها همه پُرلبالبِ عشق   -   شد شیعه یگانه مذهبِعشق
در مذهبِ عاشقان ، بلا خوش   -  جان دادنِ در رَهِولا، خوش
بر نیزه شدن به کربلا خوش  -  گردیدنِ لا پس از اِلا،خوش
خوش او که به راهِ عشق میرد  -    مردانه رهِ دمشق گیرد
خوش او که مدافعِ حرم شد   -  بر دفتر حق سرش قلم شد
خوش او که هزار پاره آمد  -  بر نیزه سرش ستاره آمد
با شیعه سخن زعشق گویید    - جان دادن در دمشق گویی
از کردنِ جان فدایِ زینب  - از فاطمه، دین و عشق و مذهب
از فرقِ علی که گشت پاره  -  از زینب ونیزه و اشاره
از رأسِ به نیزه خوانده قران  -  از کَردۀِ بر خدا ،فدا جان
با شیعه سخن ز دَرد گویید   -  با او زِشکوهِ مرد گویید
با شیعه سخن زِ یار گویید – از رفتن سَر به دار گویید
 با ما سخن از بهار گویید  -   از جمعه و انتظار گویید
از خوردنِ خیزران به لب‌ها -  از گریۀِ فاطمه به شب‌ها
خوش او که گشوده بالِ پرواز -  بر نیزه اذان بگوید از راز
خوش او که گذر کند زخویش او -  در بارِشنیزه‌هابه‌پیش او
ای شیعه تو را به‌جز بلا نیست   -   تقدیر تو غیرِ کربلا نیست
با عشقِ علی  هر آنکهآمیخت  - خون از رگِ او به کربلا ریخت
آن دل که اسیرِ عشق زهراست  -   در کوچۀِ غم همیشه تنهاست
هستیم اگر که سربداریم  -  تا صبحِ ظهور ادامه‌داریم
ما زنده به عشق و شوق و شوریم -  سرگشتۀ وادی ظهوریم
جان دادنِ ما،فنا مگویید   -  با ما به‌جز از بلا مگویید
با ما سخن از سپیده گویید   -  از یوسفِگُم زدیده گویید
با ما سخن از حسین گویید    -  از مستی و شور و شِین گویید
ما قومِ همیشه سربداریم   -   با فاطمه عهدِ عشق داریم
ما زنده زمهر و عشق یاسیم  -     نوشیده از آنشرابِخاصیم
ما را غمِ عشق یار، خوش‌تر  - سردادنِ ما به دار، خوش‌تر
ما زاده به عشقِکربلاییم  -  ما عاشقِ محنت و بلاییم
 بر دوشِ خود آن کشیده  داریم   - بی‌صبر و قرارِانتظاریم
تَمّار علی و سربداریم   -  در دستِ علی چو ذوالفقاریم
ما را به سر آرزویِ عشق است  - سودایِدفاعِ از دمشق است
ما قومِمدافعِوَلاییم-   لب‌تشنۀِآبِکربلاییم
خون وز رگِ ما به خاک پاشد   -   ما را سَرِ عافیت نباشد   
ما کُشتۀِتیغِعشقِیاسیم    -  از کرب و بلا کُجاهراسیم
شیخا تو به خونِ خود گواهی   -  تا صبح و سحر نمانده راهی
 در شام و عراق و مصر و لیبی  -   برپاشده مَحشَرِ غریبی
از رویِ دمشق و مویِ بغداد  - خون گشته روان زِتیغِاِلحاد
لب‌تشنه جهان به بویِ مهدی  -   پُر گشته زِ غم سبویِ مهدی
دل‌ها همه بی‌قراراویند      -    اندر پِیِ او به جست‌وجویند
سلطان و ولی و میر عشق است  -  او را که خدا اسیرِ عشق است
آید سحری همیشه باقی  -    بر بارۀِ لاله و عقاقی
اویی که نشانِ یار دارد  -- از فاطمه او تَبار دارد
آنیوسفِگُمزِ دیده ما را  -  بَردارِ غمش، کِشیده ما را
آید سحری زِراهِدور او   -بر منتظرانکُندظُهور او
عالم همه غرقه نور دارد   -  خنجر به گلویِ شب گذارد
آید سحری سپیدۀِ عشق  - جوشد زِمِناره‌هامِیِ عشق
گردد همه عالم از مِیَاش مست  -   شوریده شود تمامِیَ هست   
این مژده به گُلزِعَندَلیب است  -  ای منتظرانسَحَرقَریب است  
بلبل که چنین کند تَغَزُّل-   از نغمۀِ او سَحَرکُندگُل
تا صبح و سحر نمانده راهی –بی‌تابیِ شب دهد گواهی
ای منتظرانخَبَر چنین است  -  هنگامِظهورِ او قَرین است
آنیوسفِگُمزِ چشم یاران  - آنکشتۀِ عشق او هزاران
دارد سَرِ وصل ِما دوباره  -  آنوارثِحلقِپاره‌پاره
ای منتظران به هوش باشید  -  دریایِپُر از خروش باشید
سر داده نوای یا لثارات   - آن قبله گهِتمامِ حاجات
ای منتظران خبر زِیار است    -   هنگامِرسیدنِ بهار است
نرگس شده پر شکوفه ما را  -     آید به طلیعه نوبهارا
ساقی به طرب سبو کشِ عشق   -    دل‌ها همه غرقِخواهشِعشق
پر گشته جهان زبویِ نرگس   -   آشفته جهان همه از این حِس
بگرفته علم به دوش ماهی  -   افکنده به ره ز حق سپاهی  
آید که تقاصِ عشق گیرد   -   از فتنه گران، دمشق گیرد
آتش زند آلِاَهرِمَن را  -   گیرد زسعودیان یمن را
آید ز سفر سحرگهی یار  -  آخر برسد سَر این شبِ تار
این شعله که سر کِشَدزِجانم  -   این شور وشرارِ بر زبانم
باشد همه زان سحرگهِ عشق  -  روشن همه عالم از مَهِ عشق
در صبحِظُهورشآمَدَن را -   آنیوسفِدورِ از وطن را
دلبر بنشسته باره را مَست  -  وان تیغِدودَم گرفته در دست
زین بسته به پُشتِدُل‌دُلِ ناز -  او کرده نوایِآمَدَن ساز
آنکُشتهغرورِحُسنِ او ماه - افکنده سپاهِ شیعه را راه
اندر پِیِ او روان مسیحا  -   بر باره نشسته ماهِطاها
 ای منتظران خبر زِیار است   -هنگامۀِرقصِ ذوالفقار است   
به امید ظهور حضرت یار ...
25 آذرماه 1394– منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: