پايگاه خبري آواي رودکوف avayerodkof.ir،
این شعر در ادامه از نظر میگذرد:
منصور نظری:
«دختر بابا منم، طناز عشق/رفته بابایم سفر شهر دمشق
یادم آید آن سحرگاهی که رفت/برنگشته او از آن راهی که رفت
وقت رفتن هست یادم در وداع/گفت بابا میروم بهر دفاع
گفتم از که؟ از کجا؟ ای خوب عشق/گفت از ناموس شیعه در دمشق
گفت بابا، زینب آنجا بیکَس است/حضرت زهرا بر او دلواپس است
خون ز غیرت در رگ بابا به جوش/گفت باید او علم گیرد به دوش
گفت باید تا شود عباس او/از حرم با جان بدارد پاس او
گفت بابا میرود در خاتمه/تا بگیرد انتقام فاطمه
هست یادم بوسههای آخرش/لحظۀِ قرآن گرفتن بر سرش
در بغل بگرفت و نازم کرد او/غرقه در سوز و گدازم کرد او
رفت بابا مست عطر یاسها/تا شود همسنگر عباسها
رفت بابایم سحرگاهی دمشق/تا که عباسی کند در شهر عشق
رفته بود او یاری سید علی/گفته بود او زود میآید ولی
عید شد بابا نیامد، راز چیست/گفته مادر کرده او پرواز چیست
گفته مادر رفته بابا آسمان/پیش آقا مهدی صاحب زمان
در تحیُر ماندهام پرواز را/میکنم با خود مرور این راز را
آه، بابایم که بال و پر نداشت/پیکرش هم تازه دیدم سر نداشت
بیسر و بیبال و پر آیا توان/پرکشیدن از زمین تا آسمان
یادم آید بعد از آن روزی که من/لالهای دیدم فریبا در کفن
در کفن پوشیدهای آرام عشق/بر دل او داغ بانوی دمشق
مادرم گفت او که بابای من است/اینکه تکهتکه و پاره تن است
پیکرش همچون شقایق گشته بود/مادرم میگفت عاشق گشته بود
عاشقِ من او نبود آیا ولی؟/یا نبودم شاید عشق اولی؟
یادم آمد، بین ما از آنهمه/بهرِ بابا عشق اول فاطمه
عاشقانه یادم آید بَر که زیست/هر شب او از یاد عشقش میگریست
یاد زهرا یاد زینب اشک و آه/کربلا و خیمههای بیپناه
یاد شام و آن خرابات بلا/گوشۀِ ویرانه بر پا کربلا
بسته ناموسِ علی در بند و غُل/معجزِ سرنیزههای کرده گُل
بعد از آن از عمه پرسیدم سؤال/تا گذشته بر سر بابا چه حال
گفت عمه رفته بابایم بهشت/بوده بابا را شهادت سرنوشت
با خودم در کنج تنهایی خویش/یاد بابا میکنم با قلب ریش
آه، یعنی او مرا تنها نهاد/دخترش را رفت و بابا جا نهاد
او که هر شب شانه میزد موی من/بوسه میزد عاشقانه روی من
رفت یعنی تا همیشه تا ابد/تا مرا با درد و غم تنها نهد
ای برایت فاطمه عشق نخست/دختر دردانهات دلتنگ توست
کُشتۀِ از عشق زینب در دمشق/بر مزارت خفتهام در خواب عشق
آه از آن شبها که در آغوش تو/خندهام میبرد عقل و هوش تو
آه آن شبهای رؤیایی چه شد/آنهمه عشق و فریبایی چه شد
مشتریِ نازهای من چه شد/محرم با رازهای من چه شد
عید شد بابا بیا بس کُن فراق/دختر دردانه را کو تاب داغ
دل مسوزانم بیا بابای من/گمشده ای یوسف زیبای من
تُنگ قلبم بی تو باباجان شکست/بی تو سال نو عزا و ماتم است
سبزههای سال نو پژمرده، زرد/سفرههای عیدمان لبریز درد
ای شده عباس زینب در دمشق/کاش میشد بازگردی مرد عشق
کاش میشد لحظۀی تحویل سال/در بغلگیرم تو را من در خیال
شه نشین خانۀِ چشم تو باز/بوسهبارانت کنم بابا به ناز
هرکجا هستی مرا خوش با تو یاد/سال نو بابا مبارک بر تو باد»
به امید ظهور حضرت یار ...
سحرگاه چهارشنبه 26 اسفندماه 1394 – منصور نظری