« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
آوای رودکوف: منصور نظری، شاعر جوان و آئینی‌سرا به مناسبت فرا رسیدن سال نو یادی از قلب‌های شکسته و چشم‌های اشکبار دختران مدافع حرم کرده و شعری سروده و به آنها تقدیم کرده است
کد خبر: ۹۰۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۲۶

داشتن فالوئرهای هزارتایی آرزوهای هریک از کاربران اینستاگرام است که یک پسر چوپان و کشاورز شمالی توانسته با عکسهای بی نظیرش از روستا هزاران طرفدار داشته باشد. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com  وقتی شبکه های اجتماعی سراز تلفن های همراه درآورد و لایک گرفتن و داشتن فالوئرهای هزارتایی تبدیل به یک پز اجتماعی شد و عده ای تصمیم گرفتند عکس خانه های لوکس و ماشین های میلیاردی خود را برای شهرت در این شبکه ها با مخاطبانشان به اشتراک بگذارند تا این دارندگی و برازندگی برایشان شأن و شخصیت مجازی دست و پا کند؛ یک جوان ساده روستایی تصمیم گرفت با دوربین معمولی تلفن همراهش از اتفاقات زندگی روستاییش عکس بگیرد و با مخاطبان مجازی خود به اشتراک بگذارد. به گزارش مهر، روایت های ساده «محمد قاسم ترابی» یا همان «سالارپولاد» اینستاگرام، پسر چوپان و کشاورز روستای گز شرقی استان گلستان آنقدر به مذاق کاربران این شبکه اجتماعی شیرین آمد که حالا محمد چندین برابر جمعیت روستایش دنبال کننده دارد. دنبال کننده هایی که هر روز به امید عکسهای محمد اینستاگرامشان را چک می کنند تا شاید بتوانند از دور در هوای پاک و سالم این روستا یک نفس عمیق بکشند. وقتی فهمیدیم محمد پایش به پایتخت باز شده بلافاصله سراغش را گرفتیم تا در اولین ساعات سی سالگی با او از اینستاگرام، روستا و از هواداران چندهزارتایی اش بپرسیم. سالارپولاد اسم سگ هایم بود داستان اینستاگرام و محمد تقریبا از دوسال پیش شروع شد. زمانی که برادر محمد یک گوشی برای محمد خرید و برایش اینستاگرام نصب کرد و به او گفت که می تواند عکسهایی را که او از مزرعه می گیرد در اینجا منتشر کند تا بقیه هم در دیدن آنها شریک او باشند. وقتی از محمد می پرسیم علت اسم «سالارپولاد» برای این صفحه چیست؟ می خندد و سرش را پایین می اندازد و ماجرای بامزه ای را برایمان تعریف می کند: « قبلا من یک جفت سگ داشتم که ۱۳ سال به من خدمت کردند. بعد هم پیر شدند و مردند. من هم گفتم حالا که این برنامه از من اسم می خواهد لازم نیست حتما اسم خودم را بگذارم. اسم این دو حیوان با وفا را می گذارم. به خاطر همین اسم این صفحه شد سالارپولاد.» همین کار عجیب محمد باعث شده حالا خیلی‌ها اشتباهی او را سالار صدا کنند و با خنده توضیح بدهد که اسمش «محمد» است. اما به ما می گوید که دیگر به این موضوع عادت کرده. چندباری هم خواسته اسم صفحه اش را عوض کند اما وقتی دیده صفحه اش به همین نام حسابی معروف شده، از این کار منصرف شده است. زندگی کردن در شهر را نمی فهمم محمد در اینستاگرام خودش را اینطور معرفی می کند: «یک دهاتی بی سواد کشاورز و چوپان شمالی» شاید این جمله خیلی فروتنانه به نظر برسد اما محمد واقعا آدم متواضعی است. این را می شود از تمام کامنت ها و حتی پستی که همسرش دور از چشم محمد گذاشته فهمید. محمد آنقدر متواضع و با احترام حرف می زند که یکی در میان جمله هایش را با «ببخشید» شروع می کند. برای همین وقتی می گوید شاید باور نکنید ولی به زور دیپلم گرفتم تعجب می کنیم: «به مدیر مدرسه گفتم اگر به من نمره ندهی گوسفندهایم را می آورم تا درختهای باغ‌تان را بخورند. او هم به من نمره داد!» وقتی از او درباره هم سن و سالهایش در روستا می پرسیم. با ناراحتی جواب می دهد که بیشترشان دوست دارند به شهر بروند نه اینکه در روستا کار تولیدی انجام دهند. محمد می گوید بیشتر پسرهای روستا هم در فضای مجازی فعالند اما سبک فعالیت هایشان با او فرق دارند. به قول خودش دنبال سلفی گرفتن هستند و انگار چیزهایی که برای محمد جذاب است برای آنها نیست. دوستان محمد به او می گویند که نیمچه استعدادی هم در عکاسی دارد: «بسیاری از کسانی که برایم کامنت می گذارند باورشان نمی شود که این عکس ها را با موبایل می گیرم. برادرم هم می گوید من برایت یک دوربین عکاسی حرفه ای می خرم تو همیشه عکس بگیر.» محمد استعداد و قلم خوبی دارد این را از شرح هایی که برای عکس هایش می نویسد می توان حس کرد. وقتی از او می پرسیم دوست داشت به جای باغداری و چوپانی در یک رسانه کار می کرد با قاطعیت جواب منفی می دهد: «نه اصلا من در این دو روزی که تهران آمدم دارم دیوانه می شوم. مدام می روم توی اینستاگرام و عکس های روستایم را نگاه می کنم. اصلا تعجب می کنم دوستانم می خواهند که آن همه زیبایی را رها کنند و به شهر بیایند. جایی که من زندگی می کنم. پشت سرم دریاست روبرویم جنگل. دو سمت دیگرم هم دشت و باغ و صحراست.» توریستی شدن روستا فرهنگ آن را به هم می ریزد محمد و اهالی روستایش اصرار دارند که سنت و فرهنگ روستایشان تغییر نکند به خاطر همین اصلا به غریبه ها زمین نمی فروشند و دوست ندارند روستایشان با اینکه بسیار زیباست، توریست پذیر شود. «فرهنگ روستا خیلی با شهر فرق دارد. مثلا در روستا یک تارموی خانومی بیرون باشد، آبروی تمام خاندانش می رود. اما در شهر اصلا اینطوری نیست. من تهران که آمدم مدام به پسر عمه ام می گفتم این خانم ها توریست هستند بقیه هم با خنده می گفتند بله توریست هستند. بیشتر که گذشت گفتم چقدر تهران توریست دارد. همه خندیدند گفتند توریست چیه اینا هم ایرانی هستند. اصلا باورم نمی شد. حالا فکر کنید از شهر با ماشین شاسی بلند و با صدای بلند موسیقی کسی بخواهد برای گذراندن تعطیلاتش وارد روستا شود. مردم روستا نمی توانند این تفاوت فرهنگ را بپذیرند. اگر هم این موضوع ادامه پیدا کند باعث تغییر فرهنگ روستا می شود که بسیار ناراحت کننده است. بزرگترین لذت روستا آرامش آن است که اگر بهم بخورد دیگر فایده ندارد همه اهالی می ترسند که روزی روستایشان شبیه شهر شود. یک بار یک آقایی گفت شبی چند میلیون می دهم فقط یکی دو شب در مزرعه ات بخوابیم اما پدرم اجازه نداد. ولی خب متاسفانه پول آخر کار خودش را می کند.» من در بین الوایفایین زندگی می کنم روز محمد از ساعت ۳:۳۰ دقیقه صبح که برای دوشیدن شیرگاوها به گاوداری می رود شروع می شود. علاوه بر دوشیدن شیر، محمد باید حواسش به علوفه و تمیز کردن آنجا هم باشد. حدود ساعت ۶:۳۰ به خانه می آید و صبحانه مختصری می خورد. بعد از آن دوباره شال و کلاه می کند و به سمت باغ می رود. سم پاشی، آبیاری، حرس کاری از کارهای باغ است که تا بعد از ظهر او را درگیر می کند. نزدیک غروب بازهم نوبت گاوهاست و او باید شیرشان را دوباره بدوشد و بعد به خانه بیاید. به خاطر همین برنامه است که می گوید عکسهایش را فقط شب ها می تواند منتشر کند و بیشتر از ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت نمی تواند برای اینستاگرامش وقت بگذارد و فقط عکس هایی را که در طول روز گرفته منتشر می کند و کامنت هایش را می خواند. گاهی هم سعی می کند مشکلات دیگران را مطرح کند. یکبار یک شماره کارت در اینستاگرامش گذاشت و از کاربران خواست که اگر می توانند به دوستی برای حل مشکل مردم در چابهار کمک کنند. دوست چابهاری ام گفت که چند میلیون پول جمع شد. خانه محمد اینترنت ندارد اما چون خانه اش بین خانه برادر و پسرعمویش قرار دارد به قول خودش «بین‌الوایفایین» است و از اینترنت این دو نفر استفاده کامل را می برد. اگر یکی از گاوها یا حیوانات مزرعه باردار باشد محمد دیگر خانه نمی آید و باید تا پایان زایمان آنجا بماند تا به دنیا آمدن حیوان کمک کند. او حالا برای خودش یک دامپزشک حسابی است آنقدر که وقتی اهالی ده از دامپزشک ها نا امید می شوند سراغ محمد می آیند که در زایمان به دادشان برسد. مثل آن دفعه ای که دامپزشک نتوانست گوساله را به دنیا بیاورد و محمد دست به کار شد و مادرو بچه را سالم تحویل داد! این برنامه کاری فشرده تمام دنیای اوست آنقدر که صبح عروسی اش به جای آنکه فکر حمام رفتن و کت و شلوار دامادی اش باشد توی گاوداری مشغول رسیدگی به گاوها بود تا مبادا مشکلی برایشان به وجود بیاید. وقتی به او می گوییم پس وضعش باید حتما خوب باشد، آه تلخی می کشد و برایمان از مشکلات تعریف می کند: «باور نمی کنید ولی ماهانه به خاطر گاوداری کلی خسارت می دهیم. شیر را لیتری هزارتومان می فروشیم آن وقت کیلویی ۱۴۰۰ علوفه می خریم. سال گذشته سرما شد و مرکبات یخ زد و محصولاتمان به یک سوم رسید. امسال آنقدر آفتاب و گرما بود که بازهم از محصولات کاسته شد. به خدا اگر گاوها را بفروشیم و پولش را بانک بگذاریم بیشتر سود می کنیم. ولی پدرم کاری به این حرفها ندارد و می گوید باید کارتولیدی کنیم که چهارنفر مشغول کار شوند و نان بخورند. اصلا از این پول ها خوشش نمی آید.» تا حالا سردرد نگرفتم! گوشی محمد چند وقت پیش توی شالیزار افتاد و سوخت به خاطر همین مجبور شد از گوشی موبایل همسرش استفاده کند. محمد چندماهی را پس اندازد کرد تا یک گوشی درست و حسابی برای خودش بخرد ولی یک اتفاق باعث شد او بی خیال خریدن گوشی شود و خودش را طور دیگری سورپرایز کند: «من یک ماده سگ دارم که اسمش «وندی» است. این سگ به من خیلی خدمت کرد، یک مزرعه را پاسبانی می دهد. هنگام زایمانش که شد هر ۴ توله ای که در شکمش داشت مرده به دنیا آمدند. این سگ حسابی افسرده شد، می رفت گوشه انبار می نشست و مثل یک انسان اشک می ریخت. چند روزی افسرده و بی حال بود. اصلا غذا نمی خورد و من خیلی ناراحت بودم. به دوستانم که می دانستم سگ زیاد دارند تماس گرفتم که فهمیدم یکی از آنها سگش ۸ توله به دنیا آورده که نمی تواند به همه آنها شیر بدهد. ۴تا از توله ها را به قیمت ۲ میلیون تومان برای وندی خریدم و آوردم. باورتان نمی شود. هر روز این توله ها را می لیسید و می بوسید. به آنها شیر می داد و هوایشان را حسابی داشت. بعد از چند روز این سگ حسابی سرپا شد و شد وندی سابق. آنقدر که از ذوق این سگ من خوشحال شدم اگر بهترین گوشی دنیا را هم می خریدم به این اندازه لذت نداشت.» دنیای محمد مثل محل زندگی اش به همین اندازه شیرین و زیبا هستند. وقتی می پرسیم که چه وقت هایی حالش خوب و چه وقت هایی حالش بد است محمد جوابی از جنس همان دنیای سبزش به ما می دهد: «وقت هایی که همسر یا دخترم مریض می شوند، حالم بد می شود. اما در کل من همیشه خوبم. همیشه سرحالم. من اصلا تابه حال سردرد نداشتم. اصلا نمی دانم چطوری است. همیشه می گویم دلم می خواهد یکبار حداقل تجربه اش کنم که بفهمم این سردرد که می گویند یعنی چه؟ اما خب تا حالا تجربه اش نکردم.» محمد روزی که میهمان ما می شود ۳۰ ساله شده است. وقتی می پرسیم دوست دارد چه هدیه ای بگیرد با خنده می گوید: «مردا که همیشه جوراب می گیرند» اما آرزوهای محمد هم مثل خودش ساده است. دوست دارد یک پراید دسته دوم یا یک وانت پیکان بخرد تا دیگر مشکل حمل و نقل نداشته باشد. مصاحبه که تمام می شود محمد یک قول مردانه به ما می دهد. قول می دهد هیچ وقت دلش نخواهد که در شهر زندگی کند و همیشه بکر و روستایی بماند.محمد! ما روی قولت حساب کرده ایم...
کد خبر: ۶۸۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۷

جوان روستایی که به علت تیراندازی ناشیانه و برآمده از یک سنت جاهلانه، در یک جشن عروسی مراسم سرور را به کام خود و دیگران تلخ کرد، نزدیک به یکسال است که زندانی است
کد خبر: ۵۴۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۳۰

روحانی: «همه مردم باید از آمار، ارقام و طرح‌های اقتصادی در یک لحظه باخبر شوند؛ در اینجا پسرخاله و پسر عمه نداریم!»
کد خبر: ۵۳۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۴

یک زن 91 ساله، یازده ساعت پس از آنکه پزشکی قانونی مرگ وی را تایید کرد، در سردخانه زنده شد.به گزارش سرويس بين‌‌الملل باشگاه خبرنگاران به نقل از تلویزیون لهستان، این زن 91 ساله که از اهالی اوسترو لوبلسکی در شرق این کشور بود، یازده ساعت پس از آنکه پزشک قانونی مرگ وی را تایید کرد و به سردخانه منتقل شد تا دفن شود، جلوی چشم کارکنان سردخانه در کیسه سیاهی که وی را قرار داده بودند شروع به تکان خوردن کرد. برادر زاده این زن سالخورده در گفتگو با یک روزنامه محلی گفت عمه اش ابدا چیزی را به یاد نمی آورد و زمانی که مجددا به خانه بازگشت، فقط از سرد بودن هوا شکایت کرد و یک فنجان چای گرم خواست. پلیس لهستان هم تحقیقات را در این زمینه آغاز کرده و ممکن است پزشکی که مرگ این زن را تایید کرده است تحت پیگرد کیفری قرار بگیرد.
کد خبر: ۴۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۳

متاسفانه يکي از عادت‌هاي ناسالم ما ايراني‌ها اين است که نمي‌دانيم چطور و چقدر احساسات خود را به ديگران، مخصوصا بچه‌ها، بروز بدهيم و خيلي‌هايمان هم مديريت و کنترلي بر احساسات و هيجان‌هاي خود نداريم
کد خبر: ۴۴۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۲۹

یکی از شعارهای خوب آقای روحانی در انتخابات 92 شایسته سالاری بود که نشان میداد ایشان نیز میخواهد در مسیر انقلاب قدم بردارد، اما پس از چندی خبرهای ناخوشایندی در زمینه انتصابات دولت به گوش رسید. در این گزارش به این انتصابات "فامیلی" به صورت گذرا پرداخته ایم/ برادر، خواهر زاده، پسر عمه ، خواهرزاده، پسر عمه و پسرعموهای آقای روحانی به چه سمت هایی منصوب شده اند؟ به گزارش سرویس سیاسی پایگاه 598، انتصابات خانوادگی در پست های دولتی یکی از صفات به جا مانده از حکومت های گذشته در ایران است. حکومت قاجار در تمامی رفتار های خود سعی در قدرتمند نمودن طایفه قجر می کرد به همین دلیل تمامی پست های حکومتی را در اختیار آنها میگذاشت؛ این روند در حکومت پهلوی نیز ادامه کرد تا بساط کشور هزار فامیل گسترده تر شود. این روند ادامه داشت تا با ظهور انقلاب اسلامی فروکش نمود، خاطرات خوبی که از سالهای ابتدای انقلاب به جا مانده گواه است که چگونه افراد متهد و انقلابی از پذیرفتن پست و مقام طفره میرفتند و همگان را به انتخاب اصلح و شایسته ها دعوت می نمودند. با این رفتارها بود که اصل شایسته سالاری در جمهوری اسلامی تثبیت و به یک مطالبه عمومی تبدیل شد اما در ادامه راه همواره بر یک مدار حرکت نشد، گاهی شایسته سالاری جایش را با حزب بازی عوض نمود و گاهی با فامیل گرایی! البته بودند دولت ها و مسئولینی که راه اصیل انقلاب را پیموده و گاها هم حزبی های خود یا حتی برادر خود را عزل نمودند. یکی از شعارهای خوب آقای روحانی در انتخابات 92 شایسته سالاری بود که نشان میداد ایشان نیز میخواهد در مسیر انقلاب قدم بردارد، اما پس از چندی خبرهای ناخوشایندی در زمینه انتصابات دولت به گوش رسید. در این گزارش به این انتصابات "فامیلی" به صورت گذرا پرداخته ایم. 10 پست کلیدی در سیطره "فامیل نزدیک"-اولین انتصاب خانوادگی در دولت یازدهم حسین فریدون برادر رئیس جمهور است. فریدون که مدت ها بدون داشتن هیچ سمت رسمی در جلسات مهم دولت شرکت میکرد سرانجام با حکم حسن روحانی به عنوان دستیار ویژه رییس دولت انتخاب شد. -اسماعیل سماوی خواهرزاده آقای روحانی است که در حال حاضر سه مسئولیت دولتی را همزمان برعهده دارد. این مسئولیت ها عبارتند از: سرپرست گروه مشاوران جوان، رئیس مرکز ارتباطات مردمی نهاد ریاست جمهوری و مشاور رئیس دفتر رئیس جمهور. -علی‌اصغر مونسان دیگر خواهرزاده رییس دولت است که به عنوان مدیرعامل منطقه آزاد کیش انتخاب شد‌ه است.-اما در این میان فقط خواهرزاده های رییس جمهور از این موقعیت بهره مند نبوده اند بلکه علی اصغر پیوندی پسر عمه آقای روحانی نیز اخیرا به عنوان سرپرست دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی منصوب شده است. -عبدالحسین فریدون نیز پسر عموی رییس دولت است که اخیرا دو عنوان کلیدی در وزارت علوم را از آن خود کرده است: مدیرکل وزراتی علوم و آموزش عالی و سرپرست جدید مرکز جذب اعضای هیئت علمی این وزارتخانه. -امروز نیز یک انتصاب فامیلی دیگر در دولت تدبیر و امید رقم خورد، اسدالله وطنی شوهرخواهر رئیس جمهور به عنوان دبیر شورای عالی گزینش ریاست جمهوری معارفه می شود.
کد خبر: ۴۱۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۰۱

رئيس پليس فتا فرماندهي انتظامي کهگيلويه و بويراحمد از شناسايي و دستگيري عامل انتشار محتويات غير اخلاقي كه از طريق برنامه واتس آپ، تصاوير شخصي و خانوادگي خود را جهت اخاذي از عمه خود منتشر کرده بود ، خبر داد
کد خبر: ۳۵۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۱۷

در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها بود. راستی که موضوع عجیبی است، زینب با آن عظمتی که از اول داشته است و آن عظمت را در دامن حضرت زهرا علیهاسلام و از تربیت علی علیه السلام بدست آورده بود، در عین حال زینب بعد از کربلا، با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد. ما می بینیم در شب عاشورا، زینب یکی دو نوبت حتی نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد، یکبار آنقدر گریه می کند که بر روی دامن حسین بیهوش می شود و حسین علیه السلام با صحبتهای خود زینب را آرام می کند. «لا یذهبن حلمک الشیطان؛ خواهر عزیزم! مبادا هوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید» (بحارالانوار، ج 45، صفحه 2 و ارشاد شیخ مفید، صفحه 232 و اعلام الوری ، صفحه 236). وقتی حسین (ع) به زینب (س) می فرماید که چرا این طور می کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین (ع) این چنین صحبت می کند: برادر جان! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی ماند. اما همینکه ایام عاشورا سپری می شود و زینب، حسین علیه السلام را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند، زینب (س) دیگری می شود که دیگر احدی در مقابل او کوچکترین شخصیتی ندارد. امام زین العابدین (ع) فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را بیک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود. می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب (س) گذشته است، بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه می کنند، یزیدی که کاخ اخضر او یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت. بعضی نوشته اند که افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسراء را وارد می کنند و همین زینب (س) اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می خواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می کند. زینب فریادش بلند می شود: «شمخت بانفک»! «اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بک علیه کرامه» ؟ (بحار الانوار، جلد 45، صفحه 133 و مقتل الحسین، مقرم، صفحه 462 و اللهوف، صفحه 76)، ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای، و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم. ببینید اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع ندارید که یک همچون شخصیتی مانند شخصیت زینب (س) چنین حماسه ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان طور که انقلاب هم به وجود آورد. یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بکند و محترمانه اسراء را به مدینه بفرستد، بعد تبری بکند و بگوید خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد. چه کسی این کار را کرد؟ زینب (س) چنین کاری را کرد. در آخر جمله هایش اینطور فرمود: «یا یزید کد کیدک واسع سعیک ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا» (بحار الانوار، جلد 45، صفحه 135 و اللهوف، صفحه 77). زینب علیهاسلام به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او یا امیرالمؤمنین می گفتند، خطاب می کند که یا یزید به تو می گویم، هر حقه ای که می خواهی بزن و هرکاری که می توانی انجام بده، اما یقین داشته باش که اگر می خواهی نام ما را در دنیا محو بکنی، نام ما محو شدنی نیست، آنکه محو و نابود می شود تو هستی. چنان خطبه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب (س) را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود، دست به یک عمل ناجوانمردانه زد، با عصای خیزران خود به لب و دندان اباعبدالله (ع) اشاره کرد.
کد خبر: ۳۳۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۲۶

قیس بن قرّه گوید:هرگز فراموش نمی‌كنم لحظه‌ای را كه زینب دختر فاطمه (سلام‌الله علیها) را از كنار كشته بر خاك افتاده برادرش حسین عبور دادند كه از سوز دل می‌نالید ... و امام سجاد(ع)می‌فرماید:..من به شهدا نگریستم كه روی خاك افتاده و كسی آنها را دفن نكرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت كه نزدیك بود جانم بر آید و عمه ‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد كه بی‌تابی نكنم
کد خبر: ۲۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۲۳