پایگاه خبری آوای رودکوف -جهانگیر ایزدپناه:زبان یک نظام ارتباطی انتقال مفاهیم بین اجتماعی از مردم است . زبان پارسی باستان ریشه در زبانهای هندو ایرانی دارد که این زبان مربوط به یک شاخه زبانی بزرگتر بنام هندو اروپایی است.
فارسی باستان ریشه در سانسکریت دارد و تاپایان دوره هخامنشی ادامه داشته است .قدرمسلم خود پارسی باستان از زبان ایلامیان که پیش از آریایی ها هم در این سرزمین بوده اند تاثیر پذیرفته ودرهم آمیختگی داشته است. پارسی باستان که زبان هخامنشیان بوده ولااقل کتیبه ها وسنگ نبشته هایی از آنها برجای مانده است وسانسکریت در خواندن این کتیبها وسنگ نبشته ها ومفاهیم آنها نقش مهمی داشته است. بنظر میرسد ایرانیان پیش از هخامنشیان هم دارای زبان وگویشهایی بوده اند که بعلل مختلف کمتر اثری از آن باقی مانده .
اگر بپذیریم که آریایی به یکباره به سمت سرزمینی که بعدا ایران نام گرفت نیامده اند بلکه در دو الی سه مرحله آمده اند وگاهی فواصل این مراحل هزار سال طول کشیده وپس ازسالها هخامنشیان سلسله حاکم شه اند وکتیبه ای وسنگ نبشته ای از خود برجای گذارده اند پس باید قبول کرد که پیش از پارسی باستان هخامنشیان هم زبانها وگویشهایی بوده که چون آثاری وکتیبه ای از آنها در دست نیست در ابهام وناشناس مانده اند وتنها نامی ازآنها برجای مانده است. اینکه چرا ایرانیان با آت عظمتشان نسبت به یونانیان آثاری کمی از خود برجای گذاشته اند بحث اصلی ما نیست اما جای سئوال وبر رسی دارد.
آیا آریایی از لحاظ کتابت ونبشته وخط ومورخ ضعف داشته یا اهمیت نمی داده اند وبیشتر به شفاهیات ونقل سینه به سینه اکتفا میکردند بطوریکه اوستا رابعد از صدها سال در زمان ساسانیان تدوین کردند. زیستن در جوارممالکی مثل چین وهند وبین النهرین که تمدن وکتابتی داشته اند این کاستیها ازسوی آریایی هایی که به ایران روی آورده اند کمی تعجب آوربنظر میرسد. گرچه تمدن وخط وزبان ایلامیان ، بابلیان وآشوریان (بین النهرین) ومصر قوی تراز آریایی بوده که به ایران روی آورده اند اما جای سئوال وبررسی دارد که چرا ایرانیان پس از تسلط بر این مناطق ودیگرمناطق همانند یونانیان در جهت علم وفلسفه وریاضی آثاری از خود برجای نگذاشته اند وتخصص شان بیشتر در زمینه مهندسی سازه ،پل وکشتی جنگی وموسیقی و... بوده. آیا همین نقل سینه به سینه واکتفا به شفاهیات تا چه میزان موجب این کاستیها گردیده است و به چه علت این کاستی تا زمان ساسانیان کمابیش ادامه داشته است .
آریایی های با بومیان یا ساکنا ن این سرزمین که بعدا ایران نامیده شد مدارا وسازش را روا داشته اند ولزوم وتاکید این مدارا وسازش را در آیین زرتشت هم بخوبی می توان یافت . گرچه آیین اوستا در قالب دین دبیره در زمان ساسانیان تدوین شد اما زبان اوستایی راهم باید در چارچوب همان زبان ایران باستان دانست.
گویش هخامنشیان که گویش رایج ایرانیان فارس تا خوزستان بود به زبان رسمی یا میانجی تبدیل شد که زبان ایران باستان نامیده میشود . در همان زمان هخامنشیان هم زبانها وگویشهای متفاوتی در کنار زبان رسمی در نقاط مختلف ایران وجود داشته که اشتراکاتی هم با زبان پارسی هخامنشی داشته اند اما اثر کتبی(کتیبه یا سنگ نبشه) از آنها در دست نیست. هخامنشیان حتی از زبان ایلامی وخط میخی هم استفاده کردند.
میرسیم به شکست هخامنشیان توسط اسکندر مقدونی و تسلط بیش ازصد ساله جانشینان اسکندر یعنی سلوکیان بر ایران که زبان یونانی زبان رسمی ایران شد و وقفه ای هم در سیر زبان پارسی ایجاد کرد اما باز زبان وهویت ایرانیان از خود پایداری وتوانمندی نشان داد وپا برجا ماند ،در قالب زبان سلسله حاکم یعنی اشکانیان( پارتها) رایج شد ، زبان معیارو رسمی گردید وپهلوی اشکانی نام گرفت. پایان دوران هخامنشی را باید سرآغاز زبان پارسی میانه نامید که شامل پهلوی اشکانی (برگرفته از پارت ،پهلویگ) و یا پهلوی ساسانی (پارسیگ ، برگرفته ازفارس یا پارس) است. گویا از آثار و واژه های اشکانی میزان کمی درآثار پارسی میانه موحود باقی مانده است. اگر هم باقی مانده باشد بواسطه اشتراکاتی استکه ریشه در زبان اصلی ایرانیان داشته ویا در گویشهای قومی منطقه ای بوده که معمولا بصورت شفاهی ودور از دستبرد زبان رسمی حفظ میگردد . شاید هم تعصب خاص ساسانیان و بی مهری شان نسبت به اشکانیان باعث گردیده که آثار چندانی از اشکانیان برجای نماند .
در اوستا داستان آرش کمانگیر اشاره شده است نمونه از آن به این شکل آمده است:" تیر رایومند-فرهمند را می ستاییم که شتابان به سوی دریای فراخ کرت بتازد چون آن تیر در هوا پران که ارخش(آرش) از کوه ایریوخشونت بسوی کوه خوانونت بینداخت، آنگاه اهورامزدا بدان دمید". اشکانیان خود را از نسل آرش میدانستند ودر سکه های اشکانی هم یک کماندارنقش بسته بود. برخی این نقش سکه را به تقلید از سکه های یونانی خواندند اما باید توجه داشت که هم خود اشکانیان در کمانگیری خبره بودند وهم اینکه خود را از نسل آرش کمانگیر می دانستند وآرش یا ارخشه را بهر شکل همان ارشک و اشک می نامیدند .
این در زمان ساسانیان استکه که برخلاف افکار ومنش مداراگر کورش هخامنشی، تعصبهای قومی- سلسله ای ودینی هر دو با هم در می آمیزند که می توان آنرا سرآغاز عدم مدارا با دیگران وحتی سرکوب دیگرعقاید در ایران نامید. به یک نکته هم اشاره کنیم که اتفاق نظر قریب به غالب محققان مبنی بر این استکه پادشاهان هخا منشی یا شاهان اولیه آنها پیرو آیین کهن اهورا مزدایی بودند یعنی زرتشتی نبوده اند وآیین زرتشت از ری وشرق وشمال ایران شروع شد وگسترش یافت واشکانیان هم بیشتر درحوالی همین مناطق میزیستند. گرچه حماسه آرش را نمی توان به زمان اشکانیان محدود کرد اما بی مهری ساسانیان نسبت به اشکانیان باعث شده که در آثار این دوره از قهرمانانی مثل آرش کمانگر کم نام ببرند ویا اشکانی زدایی کنند .
از آنجاییکه شاهنامه منصوری وخدای نامگ ودیگر آثار بجا مانده از پهلوی ساسانی منبع مورد استناد شاهنامه بودند از اشکانیان وآرش کمانگیرآنطور که سزاست نامی برده نشده است وبه تبع تبلیغات سوء ساسانیان علیه اشکانیان برخی منابع غربی هم اشکانیان را شیفته فرهنگ هلنیسم ومتهم به یونانی گرایی کرده اند. در صورتیکه اشکانیان به سنن ایران وهخامنشیان پایبند بودند واحترام میکذاشتند واینکه برخی شاهان اشکانی به زیان یونانی وارد بوده وبه فرهنگ وفلسفه وهنر وادبیات یونانیان علاقمند بودند ومطالعه میکردند دلیلی بر بیگانگی آنان با آداب وسنن ایرانی وهخامنشی نیست وآیین شان هم آیین زرتشت بود.
ای کاش شاهان ساسانی بجای در آمیختن با موبدان وتخطئه کردن اشکانیان واشکانی زدایی ، ضمن حفظ هویت وفرهنگ ایرانی به فلسفه وهنر وادبیات پربارآن زمان یونا نیان روی می آوردند وفرهنگ ایرانی را از نظر فلسفی وعلمی وتاریخ نویسی پربار میساختند و دین وحکومت را با هم در نمی آمیختند وتعصب سلسله ای و دینی شان منجر به سرکوب دیگر عقایدونارضایتی نمیشد که درنهایت به آنچنان ضعفی گرفتار شدند که هم خودشان منقرض شدند وهم ایران دچار تلاطم گردید .
گرچه درشاهنامه از اشکانیان وآرش کمانگیر زیاد پرداخته نشده اما باز فردوسی از حق نگذشته ودر همین گفتار کوتاه حق مطلب را اداء کرد و اشکانیان را نوادگان آرش نامیده و علت این کم پرداختن را بدین شکل بیان می کند که پس از اینکه حکومت شان برچیده شد از ایشان در هیچ اثری یاد نشده واز شاهان آنها فقط نامهایی را من شنیده ام:
کنون ای سراینده فرتوت مرد/ سوی گاه اشکانیان بازگرد/
چه گفت اندر آن نامهٔ راستان/ که گویندد یاد آرد از باستان/
پس از روزگار سکندر جهان/ چه گوید کرا بود تخت مهان/
چنین گفت داننده دهقان چاچ/ کزان پس کسی را نبد تخت عاج/
بزرگان که از تخم آرش بدند/ دلیر وسبکسار وسرکش بدند/........
نخست اشک بود از نژاد قباد/ دگر گرد شاپور خسرو نژاد/
زیک دست گودرز اشکانیان/ چه بیژن که بود از نژاد کیان/
چه نرسی وچون اورمزد بزرگ/ چو آرش که بد نامدار سترگ/.......
چه کوتاه شد شاخ وهم بیخشان/ نگوید جهاندار تاریخ شان/
کزیشان جز نام نشنیده ام/ نه در نامه خسروان دیده ام/
ساسانیان سعی کردند که حکایت حماسی آرش کمانگیر را به حکایت منوچهر پیشدادی وافراسیاب نسبت دهند تا از آرش کمانگیر اشکانی زدایی شود. در مجموع در شاهنامه به اشکانیان وآرش کمانگیر اشاره زیادی نشده چون منبع شاهنامه ، شاهنامه منصوری وخدای نامه بوده که این خدای نامه به دستور یزدگرد سوم جمع آوری ونبشه شده وتعصب وتلاش ساسانیان در محو میراث اشکانیان هم که زبان زد بوده. اما با این اوصاف باز همین یک نکته در شاهنامه آمده است خود حکایتی دارد که میتوان گفت برخلاف ساسانیان ، فردوسی نسبت به اشکانیان سر کم لطفی نداشته است : بزرگان که از تخم آرش بدند/ دلیر وسبکسار وسرکش بدند/. وانگهی باید قبول کردکه هدف اصلی فردوسی احیای زبان فارسی وهویت بخشی وخویشتن یابی و باز گویی افتخارها و فرهنگ وتاریخ دیرینه ایرانیان بوده که زیر بار تحقیر سلطه گران در عذاب بودند ، نه امر دیگری.