« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
بعد از مدتی که ما ۴ تا را به سلول منتقل کردند کم کم سر و کله موش پیدا شد. موش ها زاد و ولد کرده بودند و چهارتا شده بودند. هر روز کار ما این بود که در می زدیم و می گفتیم این موش ها دائم در حال زیاد شدن هستند، یک فکری کنید. دانش آموز بود. دبیرستانی و با شور و حال، هفده ساله بود که انقلاب پیروز شد. سال ۵۹ بود که با حکم فرمانداری آبادان مسئول انتقال بچه های پرورشگاه خارج شهر شد. اما این داستان شروعی بر آغاز ۳ سال و چند ماه اسارت او بود. ماه هایی پر تلاطم که کمتر کسی فکر آن را می کند. چه آن موقع که اسیر شد و سرباز عراقی تا آرم فرمانداری را در نامه ای که دست معصومه دید، به بغداد بی سیم زد که ما ژنرال های زن ایرانی را گرفته ایم! و چه آن روزهایی که هیچ کس از آن ها خبر نداشت و در زندان الرشید عراق محبوس بودند ولی باز هم آن ها می ترسیدند و می گفتند شما بنت الخمینی هستید! سال ها از آن روزها گذشته و فقط رنگی از خاطره باقی مانده. خاطراتی که در سی و یکمین نشست مجمع بانوان راوی دفاع مقدس توسط سرکار خانم معصومه آباد نقل شد و ما به ذکر گوشه هایی از رنگ و بوی آن روزها می پردازیم. خانم آباد که امروز عضو شورای شهر تهران است از دغدغه هایش می گوید. اینکه؛ اگر فکر کنیم حادثه ای در گذشته اتفاق افتاده و الان موقع نقل است و ما فقط آدم خاطره گوی هستیم کار خاصی انجام نداده ایم و آن رسالتی که به عهده داریم به گونه ای از زیر بارش شانه خالی کرده ایم چرا که این خاطرات در برهه و جغرافیایی خاص اتفاق افتاده که بنا به فرمایش آقا گنج است و باید از آن بهره برداری کرد. وی در ادامه می گوید: در جمع کسانی هستیم که ابزار زندگی شان کلمه است. یعنی شما با کلمه کار می کنید، تفریح می کنید و زندگی می کنید. به گونه ای همان چیزی که خداوند پیام آورش را معجزه داده، در دستان شماست و این اثر و معجزه کتاب است. ما در بخش دفاع مقدس یک منظومه ای به نام منظومه اسارت داشتیم که می گویم در قاموس ظالمان غریب ترین واژه اسارت است. اسارت بخشی از سرنوشت جنگ است و آن روزهای که بچه ها در اسارتگاه ها بودند در واقع سفیرانی بودند که فرهنگ امام، انقلاب، ایمان، شهادت وزندگی را منتقل می کردند.دشمن آنقدر برایش این فضا غیرقابل باور بود که حتی دربازجویی های خود هم آرمان، انگیزه ها و اندیشه های ما را زیر و رو می کرد تا انقلاب ما را به گونه ای تحلیل کند. بعد از مدتی که ما ۴ تا را به سلول منتقل کردند کم کم سر و کله موش پیدا شد. موش ها زاد و ولد کرده بودند و چهارتا شده بودند. هر روز کار ما این بود که در می زدیم و می گفتیم این موش ها دائم در حال زیاد شدن هستند، یک فکری کنید. رئیس زندان هم می گفت: من باور نمی کنم اینجا موش است فقط شما می گویید اینجا موش دارد. یکی را بگیرید تا باور کنم. نقاب زده بودند. با هم گشتیم تا جای نقب را پیدا کردیم. کمی نان جلوی سوراخ گذاشتیم اما فایده نداشت. به سلول کناری مورس زدیم و خبر دادیم. جواب رسید که محاصره اقتصادی شان کنید، پرسیدیم چطور؟ گفتند: همه چیزهای در دسترشان را بردارید. بالاخره با کلی تلاش یکی از موش ها را گیر انداختیم. وقتی موش آمد و رفت روی پتو، چهارنفری چهار گوشه پتو را گرفتیم و جمع کردیم. بعد هم چند بار محکم کوبیدیمش به دیوار. انقدر مشت زدیم به دریچه سلول تا نگهبان آمد. وقتی موش را انداختیم سرباز شروع به جیغ زدن کرد، سلول های کناریمان که در جریان قرار گرفته بودند شروع به خندیدن کردند.سرباز که فکر کرده بود دستمان در یک کاسه است افسران و نیروهای عراقی را خبر کرد، بعد از چند دقیقه چندین بعثی کابل به دست وارد سلول ما شدند. بعثی ها آمده بودند سلول و ما را می زدند، یکی از سربازها که هیکل دار هم بود فکر می کرد یک جورهایی آلن دولن است، که ما بهش آلن چولن می گفتیم، وقتی می آمد داخل فیگور می گرفت و شروع به زدن می کرد. صحنه عجیبی بود. یک لحظه همه توانم را جمع کردم. به وجود کتک خورده هر چهارتایمان فکر می کردم. خون از سر انگشت هایمان بیرون می زد یک دفعه بی آنکه بفهمم چطور، با زور کابل را از دست بیرون کشیدم  و شروع به زدن او کردم. ژنرال جا خورده بود. زود از سلول فرار کرد بیرون. حالا من بودم که به نفس نفس افتاده بودم. دیدم کسی جلویمان نیست. بچه ها هم گفتند تا دوباره نیامده اند زود این کابل را از دریچه بیانداز بیرون. نفهمیدیم که چطور کابل را بیرون انداختیم. دریچه باز بود و هیچ کس بیرون سلول نبود با انگشتانمان که قطره قطره از آنها خون می چکید روی در و دیوار  نوشتیم: «مرگ بر صدام» دردی حس نمی کردم، فقط خوشحال بودم که اگر ما را زده اند ما هم آن ها را بی نصیب نگذاشته ایم. رزمنده همدانی که بند انگشت اشاره اش را با تیغ برید در اردوگاهی که ما را منتقل کرده بودند رئیس آنجا فردی به نام سرهنگ محمودی بود که الان اگر کسی بخواهد او  را معرفی کند به نظرم نمی تواند. اصلاً نمی توان گفت از جنس کدام دسته افراد رذل و پست بود، فکر می کنم سال ۶۱ بعد از عملیات بود که تعدادی از اسرا را به اردوگاه ما منتقل کردند. یکی از برادرانی که اسیر شده بود اهل همدان بود. قد و قامتی رشید داشت، وارد اردوگاه که شد، دید بچه ها خیلی آرام و ساکت هستند. یک جورهایی شاید حسابگر شده اند. دیگر آن روح انقلابی که می خواستند با همه خشونت هایی که دشمن داشت حمله ور بشوند آن حالت را دیگر ندارند، به قولی ملاحظه کار شده بودند. از بچه ها سئوال کرده بود که چه شده؟ بچه ها گفته بودند: در این اردوگاه سرهنگ محمودی هست که ما هر چه بگوییم تو فقط یک چیزی شنیده ای، خیلی آدم عجیب و غریبی هست. بنده خدا گفته بود یعنی شما می ترسید؟ بچه ها گفته بودند بحث ترس نیست ما بیم این داریم که آسیبی به مجروحان و کم توان ها برسد. خیلی جالب بود، این برادرمان که حاج مرتضی همدانی بود  به یکی از سربازها که اسمش خمیز بود و البته ما به او خبیث می گفتیم گفته بود: من می خواهم فرمانده اردوگاه را ببنیم، با او کار دارم. بچه ها گفته بودند با این فرد چه کار داری؟ حالا بگذار برای یک وقت دیگر. تازه واردی بگذار چند هفته بگذرد. اما حاج مرتضی مُصر بود، سربازها هم از خدا خواسته سرهنگ محمودی را خبر کردند. محمودی فارسی را خیلی خوب حرف می زد. وقتی داشت از در اردوگاه وارد می شد با یک حالت خاصی داد می زد که  این حاج مرتضی کی هست؟مثل اینکه با من کار داره. حالا شما تصور کنید حدود ۲۰۰۰ اسیر یک طرف ایستاده اند و در طرف دیگر افسران و سربازان عراقی کابل به دست. این بنده خدا از جمع آمد بیرون و گفت: حاج مرتضی همدانی یک بسیجیه، من باهات کار داشتم. محمودی گفت: چه کار داری؟ حاج مرتضی جلو آمد و انگشت اشاره اش را بلند کرد و گفت: این انگشت را می بینی بهش می گویند انگشت حق، به هر کسی که اشاره کند خداوند در صحرای محشر به وحدانیت او گواه می دهد و انگشت اشاره را احضار می کند. من امروز می خواهم با این انگشت اشاره، همه این اسرا را گواه بگیرم.  بعد یک تیغ از جیب خود درآورد و بند انگشت را با تیغ شروع به بریدن کرد. وقتی این کار را کرد رو به سرهنگ محمودی گفت: دیدی این انگشت چطور از این هیکل جدا شد، اگر همه این هیکل را بند بند کنی، اگر همه این اسرا را بندبند کنی، از تک تک سلول های آنها صدا در می آید که «لبیک یا خمینی» این را که گفت سرهنگ محمودی کابلش را روی زمین انداخت، دور تا دور این اردوگاه می چرخید و می گفت: «کلهم عاشق، کلهم مجنون»، همه تان عاشق اید همه اتان دیوانه اید. چه چیزی می توانست روشن تر و عمیق تر از این درس برای محمودی باشد که برای همیشه تکلیف خود را با این بچه ها روشن کند؟ اسارت یعنی عشق، اسارت یعنی ایمان، اسارت یعنی بندگی، یعنی همه چیز را خوب دیدن و خوب فهمیدن و اینگونه شد که جنگ تمام شد و اینگونه شد که دنیا فهمید نمی توان بیش از این ادامه داد به گونه ای تکلیف ما با دنیا را همین رزمنده ها روشن کردند.   پارس ناز
کد خبر: ۵۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۷

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com:   عمارنامه - حسن روحانی از طلبه‌هایی بود که دروس مقدماتی خود را در سم نان خواند و برای ادامه تحصیلات حوزوی وارد حوزه علمیه قم شد. وی در خاطراتش درباره هزینه زندگی‌اش در سال 1340، اولین سال طلبگی خود، می‌نویسد: پدرم مبلغ سی تومان به من داد و گفت: این خرجی یک ماه توست، در پایان یک ماه، مجدداً به قم خواهم آمد. سپس با من خداحافظی کرد و رفت. وقتی متوجه شدم برای مخارج یک روز فقط یک تومان دارم، فهمیدم که باید بر مبنای یک تومان، مخارج روزانه‌ام را تنظیم کنم؛ اما نمی‌دانستم یا یک تومان می‌توان زندگی کرد یا نه؟ به هر حال، چاره‌ای نداشتم که با همان یک تومان بسازم و برنامه‌ریزی کنم. پیش خودم یک تقسیم‌بندی کرده بودم که با یک تومان چطور برنامۀ مخارج روزانه را تنظیم کنم. آن زمان یک عدد نان سنگک بزرگ سه ریال بود. فکر کردم روزی یک عدد نان برای ناهار و شام و صبحانه کافی است. بنابراین هفت ریال دیگر برای من باقی می‌ماند. صبح روز بعد به قصابی نزدیک مدرسه رفتم و از قصاب خواستم به اندازۀ پنج ریال گوشت به من بدهد. قصاب نگاهی به من کرد و گفت: آقا پنج ریال گوشت نمی‌شود! گفتم: چرا؟ گفت: چرا ندارد، نمی‌شود. گفتم به مقدار همان پنج ریال گوشت بدهید. گفت: خیلی خوب پنج ریال را بده. پول را دادم و او هم یک تکه استخوان و یک تکه دنبه و یک تکه بسیار کوچک گوشت که شاید به اندازۀ یک گردو بود، روی آن گذاشت و گفت: این هم پنج ریال گوشت شما! ولی بدانید که بعد از این دیگر با پنج ریال گوشت نداریم. آنچه را داده بود گرفتم و به مدرسه برگشتم. آن روز فهمیدم که با یک تومان زندگی کردن سخت است و باید خیلی دقیق‌تر، برنامه‌ریزی کنم تا با یک تومان بتوانم زندگی کنم.
کد خبر: ۵۴۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۴

حمید رسایی گفت: آقای روحانی اخیرا مطرح کردند که دلشان می‌خواهد رفراندوم برگزار شود، اما یک حقوقدان باید بداند که اداره حکومت دل‌بخواهی نیست و برای هر کاری قانون پیش‌بینی شده است.شما گفتید عزت را به پاسپورت‌ها بر می‌گردانید. سفارت فرانسه به زن‌های ما می‌گوید کشف حجاب کنید تا به شما ویزا بدهیم.خبرگزاری ایسنا: حمید رسایی گفت: آقای روحانی اخیرا مطرح کردند که دلشان می‌خواهد رفراندوم برگزار شود، اما یک حقوقدان باید بداند که اداره حکومت دل‌بخواهی نیست و برای هر کاری قانون پیش‌بینی شده است. این نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی در تذکر شفاهی خود عنوان کرد: من با برگزاری رفراندوم موافقم؛ رفراندوم باید برگزار شود، اما آقای روحانی شما وعده دادید که 100 روزه گزارش می‌دهید و شش ماهه مشکلات مردم را برطرف می‌کنید و زندگی مردم را متحول می‌کنید؛ نشد. گفتید هم سانتریفیوژها باید بچرخد و هم چرخ کارخانه‌ها که هیچ کدام نچرخید و بیکاری بیشتر شد. وی ادامه داد: شما گفتید با توافقنامه ژنو تحریم‌ها برداشته می‌شود، اما هیچ تحریمی برداشته نشد؛ بلکه بیشتر شد. گفتید مسکن مهر را ادامه می‌دهم اما تعطیلش کردید، گفتید یارانه‌ها را ادامه می‌دهم، اما حامل‌های انرژی گران شد و یارانه‌ها اضافه نشد. به مردم وعده دادید از بورس حمایت می‌کنید، مردم سرمایه‌هایشان را به بورس بردند، اما ارزش سرمایه‌هایشان نصف شد. این نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی افزود: شما گفتید عزت را به پاسپورت‌ها بر می‌گردانید. سفارت فرانسه به زن‌های ما می‌گوید کشف حجاب کنید تا به شما ویزا بدهیم. نماینده ایران در سازمان ملل هنوز ویزا نگرفته است. گفتید از رکود عبور شده اما رکود حاکم بر بازار جامعه است. نان را به یکباره 30 درصد گران کردید. در بعضی از مناطق 50 درصد و در بعضی از مناطق صددرصد گران شده که نظارت نمی‌کنید. وی همچنین اظهار کرد: نفت بالای 100 دلار بود اما به دلیل ضعف عملکرد ژنرال‌های شما و اعتماد به کدخدا برای فشار به مردم به 40 دلار رسیده است. وزرایی را به کار گرفتید که چندصد میلیارد دلار ثروت دارند. این نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی تاکید کرد: آقای روحانی در این مدت نه مشکلی حل شده و نه تدبیر و امید ایجاد کردید. رفراندوم برگزار کنید که آیا این تدابیر شما که باعث ناامیدی در جامعه شده ادامه پیدا کند یا نه؟ شما گفتید که آرمان‌های ما به سانتریفیوژها وصل نیست و به قلب و دل ما وصل است. قلب، مغز و دل به کجا وصل است؟ مشکل این است. آرمان‌های ما به سانتریفیوژها وصل نیست اما استقلال و غیرت کشور به سانتریفیوژها وصل است. رسایی درباره افزایش قیمت گاز نیز به دولت تذکر داد و گفت: دولت مصوبه‌ای دارد که گاز را 20 درصد گران کرده است اما خانواده‌هایی که 300 متر مکعب مصرف گاز دارند 47 درصد بیشتر پول می‌دهند و خانواده‌هایی که 1800 متر مکعب مصرف گاز دارند هفت درصد پول بیشتری می‌دهند. من شرکت گاز را در کمیسیون اصل 90 خواستم و برای آنها توضیح دادم که روش محاسبه غلط است اما حاضر نیستند اصلاح کنند.
کد خبر: ۵۴۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۲

رییس فراکسیون اصولگرایان مجلس گفت::رقبای ما با وحدت، طعم شیرین پیروزی را چشیده‌اند. آیا ما طعم تلخ عدم وحدت را چشیده‌ایم؟ آیا کافی نیست که از تجارب گذشته خود عبرت بگیریم؟  سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com:به گزارش مهر،غلامعلی حداد عادل در ششمین کنگره جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی حماسه 9 دی را اتمام حجت مردم با بیگانگان و فعالان سیاسی دانست و گفت: مردم در حماسه 9 دی به فعالان سیاسی اعلام کردند که ما راه خود را گم نکرده‌ایم و شما با تفرقه و اختلافات خود ما را گمراه نکنید. او گفت: انقلاب اسلامی امروز 36 ساله شده است و در این 36 سال هم ما تجارب زیادی کسب کرده‌ایم و هم دشم نان ما تجربه بیشتری را آموخته‌اند. این موضوع از این منظر اهمیت پیدا می‌کند که دشم نان انقلاب قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نمی‌دانستند شیعه چیست و چه می‌گوید. اما در این 36 سال دهها همایش در این زمینه برای شناخت تفکر مبنایی انقلاب برپا شده است. حداد عادل گفت: امروز کتاب‌های زیادی در مورد عاشورا، کربلا و شیعه در دانشگاه‌های آمریکا تالیف شده است و در این راستا یک خانم یهودی، یک کتاب دانشگاهی مفصل در مورد کربلا نوشته است. بنابراین آنها شناخت بیشتری نسبت به شیعه و انقلاب اسلامی پیدا کرده‌اند. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه دشمن از جنگ، راه‌اندازی جریان‌های سیاسی همسو با آن و دیگر مسائل نتیجه نگرفت، گفت: امروز مساله فشار اقتصادی در دستور کار دشمن علیه نظام اسلامی است. البته این به این معنا نیست که دشمن از تهاجم فرهنگی مایوس شده است اما امروز دشم نان محور مقابله با انقلاب را فشار اقتصادی تشخیص داده‌اند. او در ادامه با اشاره به اهداف دشمن در مقابله با نظام اسلامی، تاکید کرد: دشمن برنامه‌اش این است که تبلیغات روانی ایجاد کند که مردم فکر کنند مرگ و حیات همه بسته به توافق با آمریکا و غربی‌هاست و تنها با توافق آنها کاهش و افزایش تحریم‌ها را خواهیم داشت. حداد عادل با اشاره به مذاکرات سال‌های گذشته هسته‌ای گفت: دو سه سال پیش در مذاکرات شما دیدید که در داخل کشور رسانه‌ها و برخی ماهواره‌ها طوری وانمود می‌کردند که انگار آسایش، مرگ و حیات تنها منوط به نتیجه مذاکرات است؛ ما باید مراقب باشیم که در این دام‌ها نیفتیم. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی به انتخابات ریاست جمهوری سال 92 و تبلیغات نامزدها اشاره کرد و گفت: در تبلیغات نامزدهای انتخابات من متوجه شده‌ام که گفتمان نامزدها در تبلیغات به این سمت پیش می‌رود که بحث اقتصادی را مبنا قرار می‌دهند و هر کسی می‌گوید که من می‌توانم مشکلات اقتصادی را حل کنم؛ این اتفاق دقیقا آن چیزی است که طرف مقابل ما یعنی دشمن می‌خواهد. او گفت: در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی روزی که رابطه با آمریکا قطع شد، امام گفت ما رابطه با آمریکا را می‌خواهیم چه کنیم و همان نان و پنیر خود را می‌خوریم اما در گفتمان نامزدهای انتخابات، در تبلیغاتشان چنین چیزی را نشان نمی‌داد. حداد عادل با اشاره به کاهش قیمت نفت در روزهای اخیر گفت: این اتفاق نشان‌دهنده این است که اگر ما در قضیه هسته‌ای هم به توافق برسیم و همه تحریم‌ها هم برداشته شود، آنقدر قیمت نفت پایین آمده است که دشمن می‌تواند ضربه اقتصادی را بر ما وارد کند. دشمن می‌خواهد در باور عمومی جامعه این موضوع را القاء کند که وضعیت اقتصادی تنها با مصالحه با آمریکا حل می‌شود. آنها می‌خواهند با مدیریت افکار عمومی در سیاست داخلی ایران و انتخابات‌های ما اثر بگذارند. او با تاکید بر اینکه باید اقتصاد مقاومتی را در فعالیت‌های خود محور قرار دهیم، گفت: ما نباید در دام حیله‌های دشمن بیفتیم. ما باید اقتصاد مقاومتی را گفتمان حاکم بر فعالیت‌های اقتصادی خود کنیم و اقتصاد مقاومتی بدون سبک زندگی اسلامی محقق نخواهد شد و با سبک زندگی غربی ما اقتصاد مقاومتی نخواهیم داشت. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی همچنین گفت: ما در مقابل فشارهای دشمن در چند سال اخیر دیده‌ایم که در عرصه اقتصادی ایران هم میدان‌های جدید اقتصادی فعال شده است. حدادعادل با بیان اینکه امروز ایران به چ نان اقتداری رسیده است که در اربعین امسال 1.5 میلیون ایرانی به شیعیان عراق می‌پیوندند و روحاً یکی می‌شوند، گفت: این امر نشانه اقتدار جمهوری اسلامی ایران است و به عنوان مثال در قضایای منطقه به خصوص قضیه سوریه، پشتیبانی و اقتدار ایران مانع فروپاشی نظام سوریه شد. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی راز اقتدار ایران را صداقت انقلاب اسلامی، امام (ره) و مقام معظم رهبری دانست و گفت: قدرت اصلی جمهوری اسلامی، صداقت آن است. او با اشاره به برخی مواضع آزاردهنده مبارزین فلسطینی در سال‌های اخیر گفت: در یکی دو سال اخیر از برخی مبارزین فلسطینی، رفتارها و گفتارهای آزاردهنده شنیده شد اما با این حال رهبری در کمک به مبارزان فلسطینی تاکید داشتند و همواره می‌فرمودند باید کمک به این مبارزین ادامه پیدا کند، چرا که این امر از اصول کار ما است و ما کاری به موضع‌گیری این و آن نداریم. حداد عادل گفت: این تدبیر رهبری باعث شد که در جنگ غزه مبارزین فلسطینی گفتند اگر کمک ایران نبود، ما نابود می‌شدیم. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی صداقت، معامله نکردن و ساسی کاری را از جمله لوازم قدرت دانست و گفت: خدایی کار کردن مستلزم قدرت است و اگر می‌خواهیم این قدرت موثر باشد، باید بدانیم که اقتدار معنوی باید بر ما حاکم شود. او گفت: آنچه که می‌تواند راه ایران را در جهان باز کند، الگویی است که بر اساس استثمار و استعمار به دست نیامده باشد. امروز ما در یک مصاف جدی وارد شده‌ایم که این مصاف، یک مصاف اقتصادی است و باید متوجه باشیم که دشمن با اهرم اقتصادی قصد دارد در بین ما تفرقه ایجاد کند و انقلاب را به انحراف بکشاند؛ لازمه مقابله با این اتفاق، وحدت است. حداد عادل با بیان اینکه من نمی‌خواهم به اتفاقاتی که در انتخابات گذشته در مورد اصولگرایان رخ داد، اشاره کنم و سر این زخم را باز کنم، گفت: ما هر جا دست به دست هم دادیم، پیروز شدیم و ما هر جا متفرق شدیم، شکست خوردیم. آیا مجلس هفتم یادتان هست که با وحدت توانستیم پیروز شویم؟ نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی گفت: رقبای ما با وحدت، طعم شیرین پیروزی را چشیده‌اند. آیا ما طعم تلخ عدم وحدت را چشیده‌ایم؟ آیا کافی نیست که از تجارب گذشته خود عبرت بگیریم؟ او با تاکید بر اینکه مهم این است که مجلس اصولگرا باشد، گفت: ما باید در مسیر رهبری اقدامات خود را انجام دهیم و اینکه من در مجلس باشم یا دیگری، مهم نیست؛ بلکه مهم این است که اصولگرایان در مجلس حضور داشته باشند. نه اینکه هر جایی به نفع‌مان بود و به رهبری توهین شد، سکوت کنیم و صداقت نداشته باشیم. مهم این است که انقلاب حفظ شود. حداد عادل با بیان اینکه من عضو هیچ حزب و گروهی نیستم، ولی همه دوستان عضو احزاب اصولگرا را دوست دارم، گفت: اگر یکی از افراد این جمعیت‌های اصولگرا در مجلس حضور نداشته باشند، مهم نیست بلکه مهم این است که مجلس اصولگرا باشد تا بتوانیم برای آینده بهتر عمل کنیم. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی با اشاره به راهپیمایی اربعین حسینی امسال، گفت: مردم در این راهپیمایی به دنیا اعلام کردند راهمان حسینی است و شعارمان «هیهات من الذله» است. این راهپیمایی اربعین حسینی را دست کم نگیرید و راهپیمایی اربعین با حماسه 9 دی یک حقیقت در دو جلوه بودند. او گفت: روزنامه‌هایی هستند که راهپیمایی عظیم اربعین حسینی امسال را در صفحات اول خود کار نکردند و برایشان ارزش خبری نداشت. آنها از چه چیزی می‌ترسند که این اتفاق عظیم را پوشش نداده‌اند؟ این اقدام نشان می‌دهد که ما باید مراقب باشیم که انقلاب را به دست آنها ندهیم.
کد خبر: ۵۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۱

ما دانشجویان و هنرمندان شهرستان لنده- استان کهگیلویه و بویر احمد دراین روز بار دیگر با آرمانهای والای امام خمینی(ر.ه) ورهبرمان امام خامنه ای(مدظله العالی) تجدید پیمانی دوباره می کنیم وبر این پیوند افتخار می کنیم
کد خبر: ۵۳۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۹

به گزارش آوای دنا ، متین نیور نوشت :دولت یازدهم اینترنت را دوبرابر گران کرده است ،آنگاه  وزیر مخابرات می آید می گوید مژده که اینترنت را ارزان کرده ایم به نظر می رسد در این دولت همه چی بر عکس است . برخلاف ادعای دولت در خصوص پایین آمدن تعرفه اینترنت عملا اینترنت قیمتش دو برابر شد، این هم از جنس همان ادعای سخنگوی دولت است که اعلام کرد ما به نان وائیها اعلام کردیم ۳۰ درصد قیمتهایشان را اصلاح کنند، اما نان حتی در بعضی از استانها بیش از ۳۰ درصد گران شد. بازهم اعلام کرد ما قیمت آرد را افزایش نداده ایم اما افزایش دادند و اینک توهین به شعور مردم با کلی تبلیغات دولت و مخابرات مبنی بر پایین آمدن قیمت تعرفه اینترنت واقعا دولت چه تصوری از مردم دارد ؟ چند روز گذشته اعلام شد که بنا به دستور وزارت ارتباطات مبنی بر کاهش تعرفه اینترنت موبایل، ایرانسل این طرح را اجرایی کرده و از این پس قیمت اینترنت آزاد این اوپراتور با تعرفه مصوب وزارت ارتباطات محاسبه خواهد شد، اما امروز متوجه شدیم که قیمت برخی بسته‌های اینترنت همراه این اوپراتور با افزایش دو برابری روبرو شده است. ایرانسل چند روز گذشته اعلام کرد که تعرفه مصرف آزاد استفاده از خدمات شبکه اینترنت همراه این اوپراتور کاهش یافته و به ۰٫۵ ریال به ازای هر کیلوبایت برای مشترکین سیم کارت‌های دائمی و ۰٫۷۵ ریال برای مشترکین سیم کارت‌های اعتباری ایرانسل رسیده است. اما اگر به سایت رسمی این اوپراتور مراجعه کنید متوجه می‌شوید که با وجود این کاهش قیمت برای تعرفه اینترنت آزاد، قیمت بسته‌های استفاده از اینترنت دوبرابر شده است! جدول زیر نشان می‌دهد که هر یک از بسته‌ها چه تغییری نسبت به قیمت قدیم داشته‌اند:مهلت استفاده حجم قیمت جدید قیمت قدیم۱ روز ۱۵۰ مگابایت ۲٫۰۰۰ تومان ۱٫۰۰۰ تومان۱ روز ۵۰۰ مگابایت ۶٫۰۰۰ تومان ۲٫۵۰۰ تومان۳۰ روز ۲ گیگابایت ۲۰٫۰۰۰ تومان ۱۰٫۰۰۰ تومان۳۰ روز ۵ گیگابایت ۴۰٫۰۰۰ تومان ۲۰٫۰۰۰ تومان
کد خبر: ۵۳۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۸

امام جمعه گچساران در خصوص وضعیت نگران‌کننده طلاق و مدرک‌گرایی در دانشگاه‌های گچساران هشدار داد
کد خبر: ۵۲۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۵

گشت و بازدید مشترک اداره صنعت و معدن و تجارت شهرستانهای کهگیلویه و لنده از صنف خبازان لنده
کد خبر: ۵۲۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۷

دکتر محتشم محمدی دانشیار ایستگاه تحقیقات کشاورزی دیم گچساران به عنوان پژوهشگر برتر کشوری انتخاب شدند
کد خبر: ۵۲۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۷

مسئله ای حل نشده هنوز وجود دارد به اسم "آدم های تُند". گویا این مسئله از قدیم الأیام ریشه دار بوده و حتماً می دانید که زمانِ بنی صدر، یک روزی داشتند بچه های ریشو را از بالای دیوار به پایینِ دیوار پرت می کر دند
کد خبر: ۵۲۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۶

آری ما هنوز" ﺍﻓﺮﺍﻃﯽ " ﻭ " ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ " ﻭ " ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ " ﯾﻢ ؛ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺭﺟﻪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺩﺭ ﭼﺎﻩ ﺑﮕﺮﯾﯿﻢ ، ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﺭ گلو ﻭ ﺧﺎﺭ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ . . .
کد خبر: ۵۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۸

رئیس اداره نظارت و بازرسی سازمان صنعت، معدن و تجارت کهگیلویه و بویراحمد نرخ جدید انواع نان در این استان را اعلام کرد
کد خبر: ۵۱۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۳

افزايش قيمت نان ، نگراني‌هايي را در ميان خانوارهاي ايراني در مورد كاهش بيشتر مصرف نان ايجاد كرده است
کد خبر: ۵۰۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۱

خدا نکند سیاست هم حرفه ای شود(به این معنا) . آدم می ماند که خواب است یا بیدار؟ دیروز یک شعار ویک عمل وامروز 180 درجه بر عکس آن . خدا عاقبتمان را ختم بخیر کند
کد خبر: ۴۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۳

شب ها در این خانه سخت تر از همیشه می گذرد «من هر شب سرباز عراقی اسیر می شوم برای همسرم و عین یک نمایشنامه تا صبح برنامه داریم. صبح که دارویش را می خورد و آرام می شود، دست و پای من را می بوسد و می گوید ببخشید خانم». به گزارش آوای دنا به نقل از فارس، این تنها شرح یک شب از سی و چند سال زندگی پرغصه همسران جانبازان اعصاب و روان است؛ ز نان رنج کشیده و صبوری که سال ها بعد از به پایان رسیدن جنگ، درگیر جنگی بی سر و صدا و فرساینده در خانه های خود هستند. نگهداری از جانباز اعصاب و روان آسان نیست. عملا دیگر نمی توان به چشم «همسر» به او نگاه کرد. بیمار است و بیشتر از همسر، پرستار می خواهد. اما کدام پرستار است که شب تا صبح نقش اسیر عراقی را بازی کند، با حمله های عصبی و عوارض ناشی از آن، مثل کتک و ناسزا و شکستن اثاث خانه و ... کنار بیاید، به دنبال داروهایش تا مرز اسرائیل برود و دم هم نزند و در ازای این همه؟ هیچ. شاید گاهی تقدیری از سوی بنیاد شهید، شهرداری یا نهادهای دیگر که آن هم باعث دلخوشی این رزمنده های واقعی است. آنقدر به بیمارستان رفتم تا خودم هم مریض شدم52 ساله است. اما بیشتر از سنش به نظر می رسد. سختی های زندگی با جمشید، جانباز اعصاب و روان و شیمیایی در 27 سال گذشته پیرش کرده. 27 سال پیش، عملیات فاو، سلامتی همسرش را از او گرفت و حالا همسرش است که جنگ را به جای او ادامه می دهد «مشکلات خیلی زیاد است، به خصوص بیمارستان رفتن ها آنقدر زیاد شد که دیگر خودم هم روانه بیمارستان شدم». می گوید به خاطر اجر ثوابش این سال ها را تحمل کرده. اما یک بار نزدیک بوده طاقتش تمام شود و آن وقتی بوده که جمشید از خانه خارج شده و به قم رفته و به خاطر حواس پرتی سه روز در قبرستان ها خوابیده «وقتی پیدایش کردیم، فرقی با یک مرده نداشت. از طریق جهاد ساوه پیدایش کرده و تحویل کلانتری داده بودند. روزی که پیدا شد، من در حال خودم نبودم. یک بچه کوچک هم داشتم و بدترین لحظه ام بود وقتی او را در آن حالت دیدم. همه برایم سر تکان می دادند. گمشده داشتن خیلی سخت است» سه فرزند دارد. دو تا قبل از مجروح شدن پدرشان به دنیا آمده اند و یکی بعد از آن. اما از جمشید کاری برای تربیت آنها ساخته نیست «شوهر من مثل یک تکه گوشت است و کاری برای کمک به بزرگ کردن بچه ها از دستش برنمی آید. ریه هایش هم ناراحت است و نمی تواند کار کند». خسته ام، اما به خاطر خدا و بچه ها تحمل می کنممحمود 49 ساله است، سال 62 در عملیات مجروح شده و شیمیایی است، اما به نظر همسرش، جانباز اعصاب و روان هم هست. زن 42 ساله ای که هنوز جوان است، اما دلش از سختی های زندگی و مبارزه یک تنه با این همه مشکل بدجوری پر است «در بیمارستان بستری نیست، اما فرقی با یک بیمار بستری ندارد. تنگی نفس دارد. عروسی نمی آید، در مراسم عزا زود می گوید بلند شو برویم، اینجا هوا آلوده است و اعصابش به هم می ریزد». محمود پدر سه فرزند است «یکی از بچه ها بعد از جانباز شدن پدرش به دنیا آمده است. بچه ها می گویند باید با وی کنار آمد، چون مریض است. اما همه مان از این وضعیت به تنگ آمده ایم. وقتی دختر من می خواست ازدواج کند، بارها تقاضا و التماس کردم تا برای تهیه جهیزیه او کمکمان کنند، اما هیچ فایده ای نداشت». این تنها مشکل همسر محمود نیست. دارو و درمان بزرگترین مشکل اوست «هزینه های درمان را بیمه می دهد، اما داروهایش گیر نمی آید. علاوه بر این باید در بیمارستان در بخش مغز و اعصاب و مشاوره بستری باشد». وضعیت محمود از بقیه قدری بهتر است، چون می تواند به سر کار برود، اما... «در هوای گرم و آلوده نمی تواند کار کند. در جهاد کشاورزی کار می کند». با این حال هیچ چیز بیشتر از بی اعتنایی های جامعه دلگیرش نمی کند؛ جامعه ای که محمود به خاطر امنیت و آسایش آنها به این روز افتاد «یک شب که حالش بد شد و خواستم او را به دکتر ببرم، نزدیک ولیعصر پلیس جلویم را گرفت تا جریمه ام کند. گفتم همسرم جانباز است، حالش بد شده و می خواهم او را به بیمارستان ببرم. پلیس خندید و گفت ما از این کلک ها زیاد دیده ایم! گفتم کارت شناسایی دارد و پلاک ماشین هم مشخص است، همسرم خودش هم بلند شد و با حال نزارش قدری تند با افسر پلیس صحبت کرد، پلیس هم گفت تو برو و فکر کن ما را گول زده ای! وقتی به بیمارستان رسیدم، دکتر گفت حالش خیلی بد است، چرا او را اینقدر دیر آورده ای؟ گفتم فقط یک ربع پلیس من را نگه داشت». کیست که بتواند یک روز از این زندگی را تاب بیاورد؟ «خسته ام، دیگر بریده ام،‌ اگر دارم تحمل می کنم، به خاطر بچه هایم و به خاطر رضای خدا است. فکر می کنم در کنار او دارم ایثار می کنم». جنگ در خانه جانبازان ادامه داردشب ها در این خانه سخت تر از همیشه می گذرد «من هر شب سرباز عراقی اسیر می شوم برای همسرم و عین یک نمایشنامه تا صبح برنامه داریم. صبح که دارویش را می خورد و آرام می شود، دست و پای من را می بوسد و می گوید ببخشید خانم». همسرش روزی 48 نوع دارو می خورد. با این حال، درصد جانبازی او را کاهش هم داده اند «دکترها می گویند وضعیت او از یک جانباز شصت درصد هم بدتر است، اما درصد جانبازی او را از 24 درصد به 10 درصد رسانده اند. کمیسیون پزشکی بنیاد شهید می خواهد مرتب جانبازان را زیر دستگاه ببرد، در حالی که این کار برای سلامت آنها مضر است». فرزندش او را درک نمی کند. می گوید «جنگ تمام شده، اما در خانه جانبازان جنگ ادامه دارد. ما فراموش شده ایم، اما ما نفس می کشیم و خدا شاهد است که ما هم زنده ایم». از نهادهای مسئول دل پری دارد «من تعجب می کنم اگر مسئولان سراغی از ما بگیرند. اما بد نیست گاهی برای ما یک تجلیل بگذارند. ما افسرده ایم و جمعی را هم افسرده می کنیم». هر جا می روم، اول درصد می پرسند!انگار درد و رنج جانبازی و مشکلات جسمانی کم است که مشکلات مالی هم به آن اضافه شود! «دختر بزرگ من دانشجوی ترم 5 عکاسی است و من نمی توانم برایش حتی یک دوربین بخرم. افسرده شده و روزی 38 تا قرص می خورد و بارها خواسته انصراف بدهد که من مانع شده ام. دو دختر سادات دارم، اما سقفی بالای سر نداریم. یک حاج آقای نیکوکار که رئیس یک درمانگاه است،‌ با دیدن وضعیت ما دلش به رحم آمد و برایمان خانه ای گرفت، اما اگر فردا بگوید بلند شو، جایی را ندارم که بروم». گلایه های فراوانی از مقررات خدمات رسانی به جانبازان بر اساس درصد جانبازی دارد «روزی که جنگ شد، نگفتند که قرار است درصد تعیین کنند، اما امروز به هر جا که برای طلب کمک می روم،‌ اول درصد جانبازی همسرم را می پرسند!» مسائل مالی این روزها جزو مصائب زندگی خیلی هاست، چه برسد به کسانی که هزینه های بستری و دارو و درمان هم دارند و نان آورشان هم قادر به کار کردن نیست. همسر رنج کشیده دیگری می گوید «در هشت سال دولت قبلی قرار بود حقوق جانبازان را زیاد کنند، اما این اتفاق نیفتاد. اکنون ماهی 2 میلیون و 300 هزار تومان حقوق می گیرم و زندگی 5 نفر و هزینه تحصیل دو فرزند دانشجویم را با این پول تامین می کنم». زنگ در و تلفن مساوی است با حمله چاقویی!یک تلفن یا صدای زنگ در هم کافی است تا فرامرز را به هم بریزد و وقتی این اتفاق می افتد، زن و بچه اش از هیچ چیز، از کتک گرفته تا حمله با چاقو مصون نیستند «همسرم 48 ساله است. سرباز بوده و چهار سال در منطقه حضور داشته. هم شیمیایی است و هم جانباز اعصاب و روان. درخواست کردم او را برای وضعیت ریه اش به خارج اعزام کنند، اما گفتند ما جانبازان اعصاب و روان را اعزام نمی کنیم. برای همین درخواست کردیم پروفسور مهاجر و سمیعی در بیمارستان خاتم وی را درمان کنند. یک میلیون و 400 هزار تومان از بنیاد شهید حقوق می گیرد که 400 هزار تومان آن برای حق پرستاری است، با این حال معتقد است جانبازان دستگاه های دیگر وضعیت بهتری دارند و قوانین درصد جانبازی دست و پای مسئولان را برای کمک به آنها بسته است. برای داروهای همسرم تا مرز اسرائیل رفتممی توانی تصورش را کنی که برای تهیه داروهای همسرت مجبور شوی به هشت کشور و از جمله به داروخانه ای دورافتاده در مرز اسرائیل بروی؟ اگر نمی توانی، باید بگویم همسر محمدرضا این کار را کرده است «همسر من در سال62 در عملیات خیبر در جزیره مجنون شیمیایی شد؛ عملیاتی که شهردار تهران فرمانده آن بود. جانباز شیمیایی 70 درصد است. 15 سالش بوده که از بسیج رفته به جبهه و وقتی مجروح شد، بعد از مداوا در بیمارستان صحرایی به اهواز و بعد مشهد فرستاده شد و بعد به ارتش پیوست. اکنون ناخدا 2 نیروی دریایی است و همین مهرماه بازنشسته شد». از رسیدگی ارتش راضی است «همه امور مربوط به همسرم را ارتش انجام می دهد و هزینه دارو و بیمه جانبازان را هم می پردازد. اما داروهای خاص را بنیاد شهید به ما می دهد یا در تهیه آنها کمکمان می کند». با این حال خودش هم از پا نمی نشیند و دنبال دارو تا کجاها که نمی رود «داروهای شوهرم را از آمریکا آورده ام و خودم هشت کشور را به دنبال دارو رفته ام و حتی دو بار به لب نان تا مرز اسرائیل رفته ام! چون در آن زمان، یعنی سال های 78- 79 در ایران دارو گیر نمی آمد و می گفتند فلان دارو تنها در داروخانه ای در مرز اسرائیل پیدا می شود. بسیاری از داروهایی که وارد ایران شد، به نام شوهر من وارد شد». می گوید در طول این سال ها، بیشترین سختی را برای تهیه دارو کشیده است «گاهی ساعت 3 نصفه شب از تهران به بوشهر می رسیدم تا یک دارو را بگیرم. از فرودگاه که بیرون می آمدم، جایی را نداشتم بروم و در وسط خیابان سرگردان می ماندم تا صبح فردا دارو را بگیرم و باز با پرواز برمی گشتم و ساعت یک نصفه شب به تهران می رسیدم و آن موقع شب هیچ کسی نبود که در فرودگاه به دنبالم بیاید». از سیستم جدید رسیدگی پزشکی به جانبازان راضی نیست «قبلا هر نوع جانبازی یک پزشک خاص داشت، اما اکنون بر اساس مناطق تعیین شده، همه جانبازان باید به یک پزشک عمومی مراجعه کنند. این در حالی است که کمتر جانبازی شرایط همسر من را دارد که با 70 درصد شیمیایی، جانباز اعصاب و روان هم هست». موقع حمله های عصبی محمدرضا، وضعیت همسر و فرزندش مثل خانواده بقیه جانبازان اعصاب و روان اسفبار است «همسرم من و بچه ها را بسیار کتک زده، اما من اصلا از این مسائل ناراحت نشده ام. اذیت های همسرم را به پای بیماری می گذارم. اما وقتی دکتر همسرم را جواب کرد و گفت او زیر چادر اکسیژن است و درمان ها رویش جواب نمی دهد و او را به خانه ببرید، یکی از سخت ترین لحظه هایم بود. در تمام این لحظه ها تنها بودم و هیچ کسی نبود که مرا حمایت کند. شب هایی را که من تا صبح بیدارم، کسی نمی بیند. همین چند شب پیش از خواب بلند شد و نفسش بند آمد. اما من از این رسیدگی ها ناراحت نیستم، این کارها را برای خودم کرده ام و فردای قیامت دلم خوش است که من همه تلاشم را کرده ام». او یک پرستار دلسوز واقعی است، تا جایی که حتی در بیمارستان هم دلش نمی آید رسیدگی به همسرش را به پرستاران بسپارد «شوهرم از سال 70 تا 78 مرتب در بیمارستان ساسان بستری بود و تنها برای مرخصی به خانه می آمد. من هم همیشه یا در ناصرخسرو بودم یا از 6 صبح تا 10 شب به بیمارستان می رفتم تا شوهرم معتاد مورفینی نشود، زیرا پرستاران با اینکه دلسوز هستند، اما بالاخره انسان هستند و از نگهداری این گونه مریض ها خسته می شوند و راحت یک مورفین تزریق می کنند تا ساکتش کنند. به پرستار می گفتم اگر می خواهی غر بزنی، به من بزن، به شوهرم هیچ نگو و من همه کارهایت را انجام می دهم». سخت تر از رسیدگی تمام وقت به کسی که کتک می زند و حمله می کند، تربیت فرزندی شایسته با وجود این مشکلات است و این کاری است که او به خوبی از پسش برآمده «پسرم بسیار صبور است. پدرش بارها شیشه آب را به سمت او پرتاب کرد و یک بار چ نان موبایلش را به سمت بچه پرت کرد که به گونه اش خورد و اگر قدری بالاتر می خورد، بچه ام کور می شد. اما او هیچ نگفت». «از بچگی وقتی به بچه ام می گفتیم می خواهی در چه رشته ای درس بخوانی؟ می گفت پزشکی تا بتوانم مراقب پدرم باشم. اکنون نیز در تهران پزشکی می خواند و یکی از بهترین دانشجویان و مراقب حال پدرش است. از کلاس 12 نفره آنها در پیش دانشگاهی که 11 نفرشان فرزند شاهد و ایثارگر بودند، فقط دو نفر در رشته پزشکی قبول شدند: پسر من و آن یک نفری که سهمیه ای نبود. اما هنوز دوستان فرزندم نمی دانند پدر او جانباز است، چون از بس مسائل در رسانه ها بد منعکس شده، همه فکر می کنند جانبازان عده ای سودجو هستند که کیسه دوخته اند. این در حالی است که اگر تنها به کمک سهمیه وارد دانشگاه شده، چطور الان هم بهترین نمرات را دارد؟!» خانه ای را تصور کن که در آن نمی توانی بوی غذا یا عطر راه بیندازی، سروصدا کنی، شامپو یا صابون عطری بزنی و ... «ما الان یک نیمرو هم می خواهیم درست کنیم، نباید بویش دربیاید، چون برای همسرم بد است. وقتی به حمام می رود، نباید شامپو و صابون عطری استفاده کند، چون برایش بد است. بچه من وقتی می خواهد از خانه بیرون برود، باید دم در ادوکلن بزند تا بوی آن به پدرش نخورد، چون برایش بد است. لباس های شیمیایی ها باید نخی باشد، رژیم غذایی خاص دارند و سرخ کردنی و فست فود و خیلی چیزهای دیگر را نمی توانند بخورند». به جز دارو، شیمیایی ها تنها به یک چیز دیگر بسیار نیاز دارند: آرامش. «جانبازان شیمیایی نمی توانند زیاد از خانه بیرون بروند، چون گرما، سرما، گردوغبار و آلودگی اذیتشان می کند. شوهرم گاهی هفته ای یک بار هم از خانه بیرون نمی رود. البته حق پرستاری به ما می دهند، اما من الان بیش از ده سال است که با بچه ام نتوانسته ام به پارک بروم.اما یک سری امکانات درمانی هست که به بهبود سلامتی آنها کمک می کند، مثلا آب درمانی، استخر و امکانات ورزشی که به وضعیت ریه آنها بهبود می بخشد. ما در خانه برای شوهرم جکوزی زده ایم و از وقتی این کار را کرده ایم، فیزیوتراپی و ماساژ ریه او بسیار راحت شده است». همسر محمدرضا دبیر است، 21 سال سابقه کار دارد و با وجود مشکل قلبی، دلش نمی خواهد بازنشسته شود «خیلی ها به من می گویند خودت را بازنشسته کن، اما همین قدر که برای کار هم از خانه بیرون می روم، باعث می شود حال و هوایم عوض شود. زیرا می بینم بقیه هم مشکلات خاص خود را دارند و باعث می شود خدا را شکر کنم. ما همه مشکلاتی را که مردم دارند، داریم و این مشکل هم روی آن، البته من این را مشکل نمی دانم، بلکه نعمتی در خانه است که تنها قدری دست و پای ما را بسته است». و در آخر؟ لبخندی معنی دار می زند و می گوید «هشت سال جنگ تمام شد، اما ما در خانه مان هر روز خاطره جنگ را داریم».
کد خبر: ۴۸۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۷

ماه محرم در کشور ما از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار است. استان خوزستان نیز در این ماه سرتاسر سیاه پوش می شود، مناطق مختلف استان به شیوه های متفاوتی این ماه را ارج نهاده و به عزاداری می پردازند. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : به گزارش  باشگاه خبرنگاران، مردم خوزستان از مدتی قبل خود را برای فرا رسیدن ماه محرم آماده می نمایند. در اهواز رسم است که در ایام محرم حاجتمندان سفره حضرت ابوالفضل(ع) و سفره حضرت رقیه(س) را برای استجابت دعا و شفای بیماران می‌اندازند. بر سر این سفره آش و شله زرد، نان و پنیر و شیرینی گذاشته و در پایان قرائت دعا، نیایش و روضه، خوردنی‌ها را به همراه پارچه‌های سبز تبرک شده میان مهمان‌های سفره تقسیم می‌کنند. در این ایام خانه‌هایی که روضه دارند با نصب یک پرچم سیاه یا سبز در بالای خانه خود و باز گذاشتن در منزل، برای دعوت از عزاداران اعلام آمادگی می‌کنند، در خیابان‌ها نیز با برپایی خیمه‌های رنگی و سیاه یاد عاشورا را گرامی می‌دارند. در دزفول نیز از روز اول محرم مردم کوچه‌ها و خیابان‌ها را با پارچه‌های سیاه می‌پوشانند و در مکان‌های مناسب تکیه برای عزاداری برپا می‌کنند، بعضی از مردم تکایا را یادآور خیمه‌ها و چادرهای اصحاب امام حسین(ع) در کربلا می‌دانند، در بین این تکیه‌ها، تکیه‌هایی که مخصوص کودکان و نوجوا نان است ویژگی و شکوه خاصی دارد. صبح عاشورا همه هیئت‌های عزادار به منطقه امامزاده رودبند رفته و عزاداری می‌کنند، در عصر عاشورا نیز دسته‌های عزادار قسمت حیدرخانه به سمت محلات نعمت‌خانه یا صحرا بدر رفته و از سوی اهالی آن محلات با نذورات و ذبح گوسفند پذیرایی می‌شوند. در شوشتر نیز، با توجه به وجود محلات باسابقه هيئت هاي مذهبي بر همين اساس تشكيل شده اند. معروف ترين هيئت هاي مذهبي "دُلدُل" متعلق به محله "دُلدُل"، هيئت عزاداري "كُوره" متعلق به محله "كُوره"، هيئت "شاهزيد" متعلق به محله قديمي"شاهزيد" و هيئت باطني متعلق به محله "ميدان باطني" است كه بيشترين آن ها تقريبا 100 سال و كمترين آن ها تقريبا 50 سال سابقه دارند. بر اين اساس حركت هيئت هاي مذهبي نيز در سطح شهرستان شوشتر بر اساس سال تاسيس انجام مي شود به اين دليل بايد هر هيئتي كه سابقه بيشتري دارد زودتر حركت كند و هر هيئتي نيز كه سابقه كمتري دارد ديرتر. در روزهاي مختلف دهه نخست محرم هيئت هاي مذهبي در شوشتر به شيوه هاي مختلف عزاداري مي كنند. از روز هفتم محرم هيئت هاي مذهبي از محل خود كه همان مسجد محله است حركت كرده و به مقصدهاي تعيين شده مي روند و اين اقدام از 60 سال گذشته اتفاق مي‌افتد. در روز هشتم محرم در رثاي حضرت عباس(ع)، در روز نهم محرم در رثاي حضرت علي اكبر و در روز عاشورا براي امام حسين(ع) و حضرت علي اصغر(ع) عزاداري مي شود. شبيه خواني نيز در هنگام حركت هيئت هاي مذهبي در شوشتر اجرا مي شود و شبيه ها يكي در عصر روز نهم در مسير بقعه برابن مالك انصاري و ديگري در مسير بقعه امام زاده عبدالله شوشتر اجرا مي شود. در مناطق دیگر استان نیز عزاداری ها به شکل های متفاوتی برگزار می گردد. همچنین هرکدام از اقوام خوزستان از دیرباز تاکنون سبک و شیوه خاص خود را برای ابراز ارادت به حضرت سیدالشهدا (ع)، خاندان و یاران ایشان داشته اند. ز نان نیز در این مراسم نقش گسترده‏‌ای دارند. از جمله آن‌ها می‌توان به مراسم سوگواری «لطمیه» اشاره کرد که ز نان عرب ایران برگزار می‌کنند. اجرای این مراسم در جنوب ایران پس از قرن‏ها هنوز متداول‏ است.
کد خبر: ۴۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۹

در رستوراني سنتي روي تخت هاي بزرگ به صورت دايره وار نشستيم و انواع خوراکي ايراني در فضا و حسي شاد بود و من انواع کباب ايراني و ماهي کبابي را امتحان کردم و حس بودن در محيطي سنتي برايمان خاطره انگيز شد. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش باشگاه خبرنگاران، کنت کوئين ديپلمات برجسته آمريکايي که رياست بنياد جهاني غذا را بر عهده دارد ماه گذشته به ايران سفر و در کرج در همايشي تحت عنوان بزرگداشت نورمن بورلاگ سخنراني کرد. کوئين پس از بازگشت به آمريکا در گفتگويي به بيان خاطراتي از اين سفر پرداخته است.وي با بيان اينکه از دريافت دعوتنامه براي سفر به ايران و سخنراني در مراسم بورلاگ متعجب شده است مي‌گويد:نميدانستم دکتر بورلاگ تا اين حد در ايران شناخته شده و مورد احترام است. اين ديپلمات سابق آمريکا در ادامه به تمجيد از پذيرايي ايراني ها در دوران اقامتش پرداخته و ابراز مي‌کند: برخوردي بهتر از اين نمي‌شد بکنند و هرکسي که با او ملاقات کرديم به گرمي مهمان نوازي کرد، مردم هم متعجب و هم خوشحال بودند که ما آمريکايي هستيم، وقتي مي‌گفتيم ما آمريکايي هستيم تعجب مي‌کردند. وي به بيان تجارب خود از غذاهاي ايراني پرداخته و عنوان مي‌کند: در اين سفر فرصت داشتيم که بدون واسطه با فرهنگ ايران آشنا شويم و مردمي که مارا مي‌ديدند ميخواستند به ما هديه بدهند مثلا وقتي همسر من در مهمانسرا انگشتر يکي از کارک نان زن را ديد و درباره زيبايي آن تعريف کرد آن خانم قصد داشت به اصرار انگشترش را به همسرم هديه دهد هرچند همسر من نپذيرفت اما اين حرکت زيبا به دل ما نشست. کوئين در ادامه به خاطره رفتن به يک رستوران سنتي در اطراف کرج اشاره مي‌کند و مي‌گويد: در رستوراني سنتي روي تخت هاي بزرگ به صورت دايره وار نشستيم و انواع خوراکي ايراني در فضا و حسي شاد بود و من انواع کباب ايراني و ماهي کبابي را امتحان کردم و حس بودن در محيطي سنتي برايمان خاطره انگيز شد. کوئين اضافه مي‌کند: غذاي ايراني را دوست داشتم و البته به خوردن نان و پنير و گردو عادت کرده بودم تا اينکه در نهايت همسرم مداخله کرد و جلوي زياده روي من را گرفت هرچند در نهايت با اضافه وزن از ايران برگشتم. اين ديپلمات سابق آمريکا در ادامه درباره روابط با ايران نيز اظهار مي‌کند: مسائل وضعيت جوي و آب، آموزش و تبادلات آموزشي زمينه هايي هستند که دو کشور مي‌توانند همکاري بيشتري کنند، فرصت هايي در زمينه هاي ورزشي هم هست و خوب مي‌شود چند کشتي گير ايراني به آمريکا بيايند. او سخ نان ش را اينگونه پايان مي‌دهد: با توجه به سفرم و ديدارم با برخي ايراني ها فکر ميکنم مردم ايران، مردم فوق العاده اي هستند و بسياري چيز ها مي‌تواند نقاط مشترک براي ايراني و آمريکايي ها باشد و مي‌توانيم با هم از اين ها لذت ببريم.بي صبرانه منتظرم و اميدوارم گام هاي کوچکي که ما در اين سفر برداشتيم در سال هاي آينده منجر به تماس هاي بزرگ تري شود و ما موضوعاتي پيدا کنيم که مي‌توانيم مشترکا انجام دهيم.
کد خبر: ۴۷۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۲

نوشته بود «یک پسر پنج‌ساله به فروش می‌رسد» یک آگهی چند خطی روی دیوارهای شهر با یک شماره موبایل. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : به گزارش ایسنا، شهروند در این باره می‌نویسد: شوخی نبود. پشت خط صدایی شکسته انگار که صدای پیرزنی سالخورده باشد اما سالخورده نبود. ماجرا، قصه فروش کلیه نیست، روایت فروش یک بچه است، یک پسربچه پنج ساله که مادر و پدرش او را به فروش گذاشته‌اند، آگهی کرده‌اند و گوش به زنگ تلفن که چه کسی پسرشان، پسر پنج ساله‌شان را می‌خرد؟ پدر و مادرش، یک زوج زابلی‌اند که پسر‌شان را برای فروش گذاشته‌اند. به این امید که از اجاره‌نشینی خلاص شوند و در مقابل، پسرشان به دست فرد نیکوکاری بیفتد و آینده روشنی داشته باشد. آگهی چند خطی، تکان‌دهنده است اما از آن تکان‌دهنده‌تر، واگذاری یک کودک ٥ساله در ازای یک خانه است، خانه‌ای در زابل. پسرشان را می‌فروشند چون پدر و مادرش، نمی‌توانند از پس هزینه‌های خود و سه فرزندشان بر بیایند، در پرداخت کرایه ماهیانه منزلشان مانده‌اند و نمی‌خواهند هر شب شاهد شب بیداری‌ها و گرسنگی‌های فرزندان دل‌خسته‌شان باشند. پسرتان را برای فروش گذاشته‌اید؟ برای فروش نه، در ازایش یک خانه می‌خواهیم. یعنی پسرتان را در ازای یک خانه می‌دهید؟ بله چرا؟ چون پول نداریم حاج آقا، چون هیچ چیزی نداریم، صاحبخانه جوابمان کرده است. ما پول نداریم، رعیت هستیم. خب هر کسی که پول نداشته باشد باید فرزندش را بفروشد؟ این کار را برای آینده بچه‌هایم انجام می‌دهم. کجا زندگی می‌کنید؟ زابل. خود زابل یا روستاهای اطراف؟ نه خود زابل. به سازمان‌های مرتبط برای این‌که به شما کمک کنند مراجعه کرده‌اید؟ بله حاج آقا، همه جا رفتیم. چی را قبول نمی‌کنند؟ این‌که کمکمان کنند. یعنی خانه به شما بدهند؟ بله، ولی هیچ کمکی هم نمی‌کنند، ما هیچ چیزی نداریم. دقیقا به شما چه گفتند؟ گفتند که شوهرم باید ٦٠ساله بشود. شوهرم مریض است، بدحال است، عکس از سینه و ریه‌اش گرفتیم و بردیم، شوهرم حتی ناراحتی قلبی دارد، دست و پاهایش شکسته است، اما باز هم می‌گویند وقتی ٦٠سالش شد کمک می‌کنیم. من سه‌سال است که پیگیر کمک هستم. نامه‌نگاری مکتوب داشتید؟ بله، ولی گفتند شوهرم باید ٦٠سالش شود. پیش چه کسی رفتید؟ یادم نیست. چرا شوهرتان کار نمی‌کند؟ مریض است حاج آقا، کاری نمی‌تواند بکند. اصلا شغل شوهر شما چیست؟ راننده بوده، ولی ماشین نداره. یعنی قبلا ماشین داشته؟ نه قبلا هم نداشته. خب چطوری رانندگی می‌کرده؟ برای کجا کار می‌کرده؟ قبلا که مرزها باز بودند، با ماشین گازوییل می‌برد مرز، ولی الان که مرزها بسته شده دیگه نمیشه گازوییل برد. همسرتان از کجا ماشین می‌آورد؟ ماشین از آشناها می‌گرفت، یک ماشین از داماد خواهرزاده مادرم می‌گرفت و با رفیق‌هایش گازوییل می‌برد. با خود صاحب ماشین می‌رفتند مرز و گازوییل می‌فروختند. الان پول از کجا میارید؟ از یارانه. چقدر می‌گیرید؟ ٢٠٠هزار تومان. چرا شوهر شما کار نمی‌کند، به جز رانندگی کار دیگری بلد است؟ زمانی که در تهران بودیم کار می‌کرد، ولی کار برایش سخت بود و نمی‌توانست کار کند. تهران به چه کاری مشغول بود؟ ٢‌سال در کوره می‌کرد، ولی کارخانه بیمه‌اش نمی‌کرد، کارش هم سخت بود، دیگر نتوانست کار کند. شوهرتان چند سالش است، شما چند‌ سال دارید؟ شوهرم ٥٥ ساله است و من ٣٥‌سال دارم. اسمتان را می‌گویید؟ من آرزو . س و شوهرم عباسعلی. خ. خب شوهرتان نمی‌تواند مثلا سرایدار شود، نگهبانی بدهد، کارهایی از این دست؟ دست‌ها و پاهای شوهرم شکسته، نمی‌تواند کارهای سنگین انجام بدهد، هیچ جای دیگری هم نتوانست کار نگهبانی و سرایداری پیدا کند. اگر از این کارها پیدا شود حتما کار می‌کند. دست و پای شوهرتان به چه دلیل شکسته است؟ تصادف کرده، موقعی که رانندگی می‌کرد، تصادف کرد و دست‌ها و پاهایش آسیب دید. شما چند تا بچه دارید؟ سه تا. چند ‌سالشان است؟ اسم‌هایشان را می‌گویید؟ پسرم ابوالفضل کلاس ششم است. دخترم زهرا کلاس پنجم است و پسرم آریا. که ٥ سالشه و برای فروش گذاشتید. بله. حاج آقا برای من هم خیلی سخته، از وقتی که کوچک بود، بزرگش کردم، من خودم شبانه‌روز گریه می‌کنم، ولی چه کاری می‌توانم انجام بدهم، گفتم شاید از طرف کمیته امداد کاری بکنند، ولی هیچ خبری نشد. آریا خودش چیزی نمی‌گوید؟ خبردار شده که می‌خواهید بفروشیدش؟ زهرا و ابوالفضل چطور با این مسأله برخورد کرده‌اند؟ گریه می‌کنه، همه‌شان گریه می‌کنند، زهرا، ابوالفضل و آریا گریه می‌کنند، می‌گویند چرا این‌جوری شد، من هم ناراحت هستم، ولی جایی از خودمان نداریم، این کار را برای آینده خود بچه‌ها می‌خواهم انجام بدهم، برای این‌که معتاد نشوند، من جوان‌های دیگر را می‌بینم که پلاستیک جمع می‌کنند تا بفروشند برای عمل‌شان (اعتیادشان)، نمی‌خواهم بچه‌های من این‌طوری بشوند. خب شما می‌خواهید یکی از بچه‌هایتان را فدا کنید تا بقیه بچه‌ها سرنوشت بهتری داشته باشند؟ من باید چه کار کنم؟ چه کاری از دست من بر می‌آید؟ خیلی‌ها هستند که خانه اجاره‌ای دارند، باید بچه‌های‌شان را بفروشند؟ ما که پول نمی‌خواهیم، فقط یک خانه می‌خواهیم. فکر می‌کنید آخر و عاقبت آریا چی میشه اگر بفروشیدش؟ نمی‌دانم حاج آقا. به این فکر نکردید که آریا دست یک آدم ناجوری بیفتد؟ خب همین جوری که بچه‌ام را نمی‌دهم، به کسی می‌دهم که امکاناتش خوب باشد، نه این‌که شرایطی مانند ما داشته باشد و فردا دوباره بچه‌ام را بفروشد. چطور می‌فهمید کسی که برای بردن آریا آمده آدم خوبی است؟ خب باید بروم و خانه‌شان را ببینم، کجا زندگی می‌کنند، از چهارتا همسایه‌شان سوال کنم، باید مطمئن شوم بعد بچه‌ام را بدهم وگرنه اگر خوب نباشه من را هم بکشند بچه‌ام را نمی‌دهم. به نظرتان فروختن پسرتان چه تأثیری هم روی آریا و هم بچه‌های دیگرتان دارد؟ من این کار را برای بچه‌هایم می‌کنم، می‌خواهم یک آدم خیرخواهی پیدا شود و به داد ما برسد. اگر می‌خواستم بچه‌ام را بفروشم در بیمارستان و موقع زایمان این کار را می‌کردم. من سر آریا سزارین شدم، مریض شدم. شوهرم هم که سکته کرده، من هم مریض هستم. چه بیماری دارید؟ من بیماری کلیه دارم، یکی از کلیه‌های من کار نمی‌کند، فردا هم من می‌میرم هم شوهرم، می‌خواهم از آینده بچه‌هایم مطمئن شوم، من به آینده امید ندارم، مسئولان هم به داد ما نمی‌رسند، من خیلی وقته که رنگ دکتر را هم ندیده‌ام. چه کاری باید بکنم؟ شوهرتان معتاد که نیست؟ نه نیست. هیچ‌وقت اعتیاد نداشت؟ قبلا بوده ولی الان رها کرده، معتاد اون‌طوری نبوده، معتاد شیره بوده، ولی چون قند داشته، دکتر گفته که خطرناکه، برای همین رها کرده، الان اصلا معتاد نیست. شما که وضعتان این‌طوری بود، بی‌پول بودید و بیکار، شوهرتان هم که زمانی اعتیاد داشت، چرا سه بچه آوردید؟ خب قبلا این‌طوری نبودیم، اولش خوب بود. در خانه پدرم زندگی می‌کردیم، ولی بعد مشکلات ما زیاد شد. شما خودتان نمی‌توانید کار کنید؟ کار نیست اصلا، زابل کار ندارد. مثلا نمی‌توانید در خانه مردم کار کنید؟ شدنی است. من خیلی وقت‌ها در خانه مردم کار می‌کنم، ولی بیشتر مواقع به جای پول و مزد به من لباس می‌دهند، لباس که به کار من نمیاد. هیچ‌وقت حاضر نیستم لباس‌های کهنه دیگران را ببرم و بفروشم. در خانه‌ها کارگری می‌کردم، بادنجان و گوجه‌فرنگی پاک می‌کردم. از وقتی این آگهی را پخش کردید چند نفر به شما زنگ زدند؟ خیلی‌ها زنگ زدند. می‌گفتند که بچه‌ات را نفروش، به تو کمک می‌کنیم خانه بگیری، گفتند به تو پول می‌دهیم، ولی دیگر خبری نشد. حتی یک نفر می‌گفت شخص خیری را معرفی می‌کند که کمکمان کند. ولی معرفی نکرد. می‌گفت برایتان با بلوک و آجر خانه درست می‌کنیم، ولی هنوز خبری نشده، من اگر می‌خواستم بچه‌ام را بفروشم، موقع زایمان این کار را می‌کردم، ولی الان راهی ندارم. الان آب و نان من گلی است. چند وقت است آگهی فروش پسرتان را گذاشته‌اید؟ دو ماه. از اقوام و فامیل و دوست و آشنا کسی به کمکتان نیامد؟ فامیلی که بتواند کمکمان کند و خانه بگیریم نداریم. همسایه‌ها چی؟ همسایه‌ها کاری نکردند؟ نه، هیچ چیزی نگفتند. چه وسایلی در خانه‌تان دارید؟ ما فقط یک یخچال داریم و یک تلویزیون، چیز دیگه‌ای نداریم. یخچال را هم یک نفر به شکل امانت به ما داده که تابستان را بگذرانیم. غذا روی چی درست می‌کنید؟ یک گاز پیک‌نیکی دارم. کرایه خانه شما چقدر است؟ ماهیانه صد‌هزار تومان. چقدر پول پیش؟ پول پیش ندارد. خانه‌تان چند متر می‌شود؟ حدودا ١٢٥ متر با یک سالن بزرگ. خرج مدرسه بچه‌هایتان را چگونه تأمین می‌کنید؟ از طریق یارانه و کمک همسایه‌ها. همسایه‌هایی که به مدرسه رفتن بچه‌هایتان کمک می‌کنند، نمی‌توانند کاری کنند که پسر ٥ساله‌تان را نفروشید؟ خب کمک می‌کنند ولی ما خانه می‌خواهیم، نمی‌توانند این کار را بکنند. غذا را چه کار می‌کنید، با این توضیحاتی که دادید چه غذایی به بچه‌هایتان می‌دهید؟ خب بچه‌های من رنگ میوه را نمی‌بینند، گوشت و مرغ نمی‌توانم بخرم، همسایه‌ها کمکمان می‌کنند، دو همسایه قدیمی داریم که خیلی به فکر ما هستند، ولی برای آینده بچه‌هایم حاضرم همیشه گرسنه باشم، ولی در مقابل یک خانه داشته باشم تا بچه‌هایم بدون سقف نباشند. شوهرتان با فروش پسرتان مخالف نیست؟ نه، مخالفتی ندارد. او کاری به این مسائل ندارد، او وضع خوبی ندارد. من هم چندان وضع خوبی ندارم. منزل شما کجای زابل است؟ روبه‌روی مصلی، کوچه (...) ، پلاک (...) است. یک آزمایشگاه مرکزی نزدیک خانه ما است.
کد خبر: ۴۶۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۶

دانشمندان دریافتند که عسل دارای مقدار زیادی ویتامین و آهن است.مصرف مداوم عسل گلبول های سفید خون را تقویت می کند تا بتواند با باکتری ها و بیماری های ویروسی مقابله کند
کد خبر: ۴۵۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۳

عضو کمیسیون کشاورزی، آب ومنابع طبیعی مجلس با انتقاد از سکوت و سکون حاکم بر مجموعه وزارت جهاد کشاورزی، گفت: در حالی که حوزه کشاورزی نقش مهمی در خروج از رکود و دور زدن تحریم ها دارد مسئولان از این بخش غافلند
کد خبر: ۴۴۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۰۵