پایگاه خبری آوای رودکوف -منصور نظری :قطعه شعر «به تن خرقۀِ عبری سرانِ عربی را» پاسخی است به اظهارات سخیف و توهینآمیز بعضی از سران مرتجع عربی درباره ایران در اجلاس اتحادیه عرب در موریتانی
چه آشوب مهیبی به پا گشته جهان را – چه طوفان قریبی دلِ منتظران را
تب حادثه دارد، تنِ عالم هستی- عطش کرده جهان را چُنان اُشتر مستی
رصد گشته نشانها به نزدیکیِ دوری – سحرگاه طهورا ، طربناکِ ظهوری
زِ شام و زِ یمن تا، به لبنان و به لیبی - روان خونِ مسیحا ز بالای صلیبی
سعودی زده بر نِی به خون غرقه لباسی – طمع کرده حَرامی کِشَد معجر یاسی
به تن خرقۀِ عبری سرانِ عربی را - یهودا زده بوسه به رخساره نبی را
امیران عرب را به آیین حقیری - به تن کرده یهودا ز دشداشه حریری
به زیر علمِ آن ستمکارۀِ صهیون- سران عربی را نگر مست ز افیون
چه شد قوم عرب را به سَر شورِ بهاری - چه شد آنهمه درمان به بیماریِ هاری
بهار عربی را چه آمد به سر آخر - چرا باخته اسبِ اصیلِ عرب از خر
بهجز هرزه گیاهی بهار عربی را - جهان را چه نصیبی از آن شورشِ گیرا
به نیرنگ یهودا وَ ضحاکِ به سر تاج - بهار عربی را خزان بُرده به تاراج
چه خونها که زمین را خنک داغ ِعطش کرد- چه مادر که به نعشِ جوان آمد و غش کرد
چه شد آنهمه جانها که در قاهره دادند - چه شد داغ شقایق که بر سینه نهادند
چه شد آنهمه خونها که چون نیل روان شد -چه شد آنهمه کُشته که از پیر و جوان شد
به لبهای کبوتر چه شد شاخۀِ زیتون- بهار عربی چون، خزان آمده اکنون
اگر کاخ تفرعن به مصر آمده نابود – به خونخواهیِ فرعون کنون آمده نمرود
از آن آتش بر پا بهجامانده چه جز دود – نشد زخم جهالت عرب را ز چه بهبود
چه شد آنهمه غوغا به رقص عربی ساز - از آن آتش برپا بهجامانده تبی باز
پدید آمده سیلی که یکباره روان شد - و بیهوده بهاری گرفتار خزان شد
همان شیوه علی را که زد خنجری از پُشت- بهار عربی را جهالت ز عرب کُشت
بهار عربی را خزان آمده آری- به صحرای کویری چه پاییز و بهاری
به باغی که ندارد درختی رگ و ریشه-تمامیِ فصولش خزان تا به همیشه
بهار عربیها، بهار سلفی شد - جهان جمله گرفتار هرزه علفی شد
به کشمیر و منامه به پا کرب و بلاییست –به ششگوشۀ عالم بهجز رنج و بلا نیست
چه آشوب و چه غوغا به پا گشته به لیبی - تنِ زارِ مسیحا به هر سو به صلیبی
ز پیوند سعودی و مریم رجویها - بهجایی نرسد این به بیراهه رویها
ز عوعوی سگان در، شبِ بزمِ شغالان - پدید آمده آیا بهجز زوزه فراوان؟
خلف زادِ یهودا ، ملکزادۀ تازی - تو را با دُم شیران چرا آمده بازی
بِکش زوزۀِ آخر، تو گرگینۀِ وحشی - علم گشته به ایران ظهورانه درفشی
چنان ضربۀِ شستی خورد آل سعودی - که یکذره نماند از او جای بهزودی
به آشوبِ به پا در جهان آمده بنگر - بهار عربی را خزان آمده بنگر
به باغی که نروید گل یاس ولایت- دریغا که بیاید بهاری به عنایت
بهاری که ولایت از او گمشده باشد- گرفتار خزانِ تلاطم شده باشد
چو آن خیزش و غوغا، نه والا هدفی داشت - بهار عربیها ،خزانی سلفی داشت
در آن دل که نباشد غم عشق ولایت - بتابد ز کجا پس بر او نور هدایت؟
به امید ظهور حضرت یار...
6مردادماه 1395 منصور نظری
عضویت در خبر نامه خبرهای مرتبط