« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفهاي روزنامهنگاري پايبند ميداند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
منصور نظری:
بسم ربَّ النّور، ربّ شور و عشق - میرسد بویِ محرم از دمشق
به مناسبت شهادت جانگداز سردارعاشق کربلا ، سرتیپ پاسدار حسین همدانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از مدافعان حرم حضرت زینب (س) مثنوی «ماه به خون نشسته» تقدیم به این شهید سرافراز و همرزمان آزاده و دلیرش.
میآید از رهِ حق، ماهی به خون نشسته - از ره رسد نگاری، با پیکری شکسته
در شهرِ عشقِ زهرا، مجنونِ سربِه داری - از بادۀِ ولایت، شوریدۀِ خماری
از سمتِ روشنایی، میآید آشنایی - پوشیده چون شقایق، بر پیکرش عَبایی
سردارِ کربلایی، مست میِ وِلایی — میآید از ره اینک، سید علی کجایی ؟
میآیدت فدایی، سردارِ لشکرِ عشق - جان و جهان نهاده، مردانه بر سَرِ عشق
مستِ شرابِ کوثر، آن مالکِ چو اَشتَر - همچون علی غَیوری آزاده و دلاور
بر خیمههایِ زهرا، شب تا سحر، بهپاس او - در باغِ عشقِ زینب، سرمستِ بویِ یاس او
نوشیده بادۀِ خاص، از چشمِ مستِ عباس - بر بارگاهِ زینب، با جان خود دهد پاس
دل را به عشق زهرا، رعنا سِپُردهای مست - آن مانده جا ز یاران، بر لالهها بِپیوَست
بودَش زِ روزگاران، بر سینه داغِ یاران - رفت آن که جا نمازش، میداد بویِ باران
در شهرِ آتش و دود، خونین دل و غم آلود - در وادیِ غَریبی، دل تنگِ هِمَّت او بود
در سینه داغ یاران، آتش کشیده بودَش - سویِ دیارِ یاران، مستانه پَر گُشودش
عمری به دوشِ عاشق، میکِشت دارِ خود را - نشکسته با ولایت، عهد و قرارِ خود را
تا در دیارِ عشق و شور و شهادت و نور - او را به آخر آمد، این راهِ مشکل و دور
سَر منزلِ وِلا را، ره بُرد، کربلا را - تا بر شَفا رساند، آن جانِ مُبتلا را
بر دارِ عشقِ زینب، سردارِ سَر به دار او - در کوچۀِ غریبی، با یاس گشته یار او
با لالهها قرارَش، غرقابِ خون شُدن بود - او که لباسِ رزمَش، بر پیکرش کفن بود
بودش قرارِ مستی، با لالههایِ عاشق - داغِ ولا گذارد، بر سینه چون شقایق
آن رهسپارِ کویِ عشق و شهادت و شور - بر ناغۀِ غریبی، بربسته محملِ نور
لب تشنۀِ شرابِ، نابِ خُمِ ولایت -نوشیده زان شرابُ و، مست آمده بهغایت
پا را نهاده مستی، در کربلایِ هستی - نوشیده جرعهجرعه، از بادۀ الستی
سردار با بصیرت، ای پیرِ نیک سیرت - کَر گَشته گوشِ عالم، از نعره و صَفیرَت
ای با حسینِ زهرا، پنهان تو را اِشارات - خُشکیده بر لبانت، فریادِ یا لثارات
ای بسته بر سَرِ خود، سربندۀِ شهادت - ای با فراقِ یاران یک دَم نکرده عادت
دل تنگِ کاروانِ، زینب به شام و کوفه - آلاله بر لبانت از خون زده شکوفه
دلگیرِ جمعههایِ غمناکِ بی ظُهورش - در خون چه خوش نشستی، اندر رَهِ عبورش
تا بر تو او گذر کرد، رویِ تو را نظر کرد - با کاروان لاله، جان تو همسفر کرد
دستت گرفت و بُردَت، آن یوسف دل آرا - یارا شفاعتی کن در پیش او تو ما را
ما را شفاعتی کن تا او نظر نماید - تا خاکِ پستِ ما را، از عشق زَر نماید
آدینهای دگر را، چشم انتظارِ نورَم - اندر فراقِ یاران، دلتنگِ بر ظهورم
تا شاید او بیاید، بنشستهام به راهَش - شاید که از تَرَّحُم بر ما فِتَد نگاهش
دلها ز داغِ یاران، سوزان و آتشین است - گویی دوباره بر پا، غوغایِ اربعین است
در سوگِ آن حسینی سردارِ لشکرِ عشق - غمنامه مینویسم، با خون به دفترِ عشق
ای سروِ باغِ زهرا، چشم و چراغِ زهرا - بازآ و چارهای کن، ما را به داغِ زهرا
باز آ عزیزِ زهرا، ما را نما تو یاری - این فصلِ سردِ غُربت، بنما تو نوبهاری
دلها به سینهها تنگ، سرها به سینه آونگ - بر شیشۀِ جدایی تا کِی زنم خدا سنگ؟
تاکِی فراق و دوری، تاکِی غم صبوری؟ لب تشنهام خدایا بر جُرعۀِ ظُهوری
آدینهای دگر هم، طِی شد و او نیامد - ما را به سر خدایا، این آرزو نیامد
ای مه که بر ظهورت، مستِ میِ یقینَم - از پا کجا نشینم، تا رویِ تو نبینم
هر جمعهای که آید، بنشسته در کمینم - تا رویت ای دل آرا، با چشم تَر ببینم
دانم سحرگهِ راز، ای مه لقایِ طنّاز - هم بویِ نرگسِ ناز، از راه میرسی باز
ای دلبر سر افراز، بگشا دو بالِ پرواز - میخوان سرود اعجاز، آخر کن این تو آغاز
در انتظار آنم، محبوب مهربانم - سازم فدای چشمِ مستِ ترِ تو، جانم
به امید ظهور حضرت یار..
غروب جمعه 17 مهرماه 1394 منصور نظری