برچسب ها
مام صادق(ع) فرمود: هر مومنی که با وجود توان رفع نیاز به دست خود یا دیگری، نیاز مومن دیگر را برطرف نکند، خدا روز قیامت او را با چهره ی سیاه و چشمانی کبود و در حالی که دست هایش به گردنش آویخته محشور می کند.سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: امام صادق(ع) فرمود:« هر مومنی که با وجود توان رفع نیاز به دست خود یا دیگری، نیاز مومن دیگر را برطرف نکند، خدا روز قیامت او را با چهره ی سیاه و چشمانی کبود و در حالی که دست هایش به گردنش آویخته محشور می کند و گفته می شود: این خائنی است که به خدا و رسولش خیانت کرده است؛ آن گاه او را به سوی آتش دوزخ روانه می کند.»(1)و می فرمایند: « هر کس که برادر مومنش از روی تنگدستی از وی کمک بخواهد و او با وجود توانایی به وی کمک نکند، خدا در روز قیامت او را در حالی محشور می کند که دست هایش به گردنش بسته شده و تا پایان حسابرسی مردم بدین حال می ماند.(2)   منبع: افکار
کد خبر: ۵۰۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۷

آقاي علي مطهری پاسخ دهند كه دولت آمريكا با جماعتی كه از ديوار مركز امنيتی بالا روند و درونش بمب آتش زا پرتاب كنند، چه برخوردی می كند؟
کد خبر: ۵۰۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۷

تخت فولاد اصفهان، همچون گنجينه اي است كه گوهرهاي نايابي را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب اين گوهرهاي ناياب بسيار دارد! سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش رويش نيوز، تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است. در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو است. باربر ، حمّال و نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند.  امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه، روح بلندی وجود دارد، صاحب مقامی رفیع که ملازم و همنشین حجّت یگانه خداوند، واسطه فیض زمین و آسمان، حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء)گردیده است. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه.ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است، حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان نقل گردیده است. نوشتار زیر، داستان این حکایت است: نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود. چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که به واسطه قرار گرفتنش در راسته بازار، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.    هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود. در همین بین، ناگهان چشمم به میرزا حبیب، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟!  چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! ... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود. در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم. پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »كشيكچي کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم. به غسالخانه که رسیدیم، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: «میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!» میرزا حبیب، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست، گفت: «قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم: «بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:  « همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است  احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.   شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم. در آن حال، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: «چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: «اگر سببی غیر از این دارد بگو.» چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم. در این هنگام دیدم، حضرتش فردی بنام «هالو» را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.   حضرت رو به او نموده فرمودند: «اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان.» آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «درست ببین، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای.»   من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم. هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.    مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج،  در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: «از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین، ناگاه هالو، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و از من خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن، نزد من آمد و آهسته گفت: «آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم.» آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم، نه دیرتر و نه زودتر.  تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر او را در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود. صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم.» میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:  «وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود. در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: «سیدی و مولای! خوش آمدید، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... » هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: «هالو! او که بود؟» چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: «وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!!.... او سرور و مولایم، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....» آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: «از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »   با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم، با جناب هالو، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم. امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....» صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود، غرق بوسه خویش کردم.   چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا، وجودم را روشن سازد.   مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت، در حالی که با صدای بلند می گفت: «ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید!... او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود....» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست. صبح فردای آن روز، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: «می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم. در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است، با صدایی لرزان و گریان، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد، محل دفن جناب هالو گردید. موج زیادی از جمعیت، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید. مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان، برخاست و رو به جمعیت فرمود: «مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم، هنگامی که مُردم، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.» اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد. در پایان نکته ای باید خاطرنشان كرد که دسترسی ما به منابع محدود بوده و درباره دیگر شرح حالات این والامقام اطلاع خاصی در دست نمی باشد، لذا اگر افرادی هستند که جزییات بیشتری از سیر و سلوک این بزرگوار می دانند، مطالب و مستندات خود را به اين ايميل ارسال فرمايند: info@rooyeshnews.com
کد خبر: ۵۰۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۷

“جنایات گروه‌های تکفیری آن هم به نام داعش، چهره یزیدیان زمان امام حسین(ع) را به تصویر کشید تا همگان با چشمان خود یزیدیان را ببینند و بفهمند که امام حسین(ع) با چگونه مردمانی روبرو بود.” میدان ۷۲/ حجت اسلام ادیب یزدی: کربلا در سینه‌اش، پنهان هزاران راز دارد        هر زمان یک راز از اسرار خود ابراز دارد کربلا دریای مواجی است بی حد و کرانه         موج عالم‌گیر آن، دستی به هر سو باز دارد مکتب خلقت ندیده‌است آموزگاری چون حسین     این چراغ آسمانی نور انسان ساز دارد هر مقدار که از وقوع واقعه عظیم و بی‌نظیر عاشورا می‌گذرد، بسیاری از حقایق، اسرار و مکنونات عاشورا بیشتر از پیش آشکار می‌شود. عجیب است که بینی و بین الله کربلا، این ذخیره و منبع عظیم حقایق که به برکت همت سالار شهیدان عالم و یاران با وفایش برای بشریت اندوخته شده، تمام شدنی نیست. نکته قابل توجه در این جا این است که این ذخیره و منبع عظیم، نه تنها برای بشریت بلکه برای کل عالم هستی اندوخته شده‌ است منتهی بشریت در صف مقدم استفاده و بهره وری از این دریای معارف عاشورایی است. در سال جاری همین قضایای سیاسی که برای منطقه، پیش آمده است، یعنی ظهور جریان تروریستی و خباثت آمیز داعش، نشان دهنده وجهه مظلومیت و حقانیت سالار شهیدان عالم است که تمام عالم به خوبی ببینند سیدالشهدا با چه تفکری کنار نیامد. برخی از مخالفین اهل بیت و تشیع، برای مقابله با شور عاشورایی مسلمانان و محبان اهل بیت(ع) عنوان می کردند مگر ممکن است که چنین جنایتی رخ دهد و سرهای اهل بیت رسول خدا به دست گروهی از مسلمانان بریده شود و بدن‌های آنان قعه قطعه شود. جنایات گروه‌های تکفیری آن هم به نام جعلی دولت اسلامی عراق و شام که تفصیل نام مخفف داعش است، چهره یزیدیان زمان امام حسین(ع) را به تصویر کشید تا همگان با چشمان خود یزیدیان را ببینند و بفهمند که امام حسین(ع) با چگونه مردمانی روبرو بود و به چه تفکری به قیمت فدای جان خود، عزیزان و یارانش و اسارت همراهانش «نه» گفت. به راستی که امام حسین(ع)، سید و سالار شهیدان و سرور مظلومان عالم، در عین حال که سالار شهدای عالم است، پیشوای ظلم ستیزان و ظالم ستیزان نیز هست زیرا حضرت در همه جا به دنبال احیای ارزش های والای انسانی و اسلامی بودند و به هیچ عنوان ظلم را بر نمی‌تابند ولو به اندازه گرفتن پوست جویی از دهان مورچه‌ای تا جایی که جان خود و عزیزان و یارانش را نیز در راه مبارزه با ظالمان و فاسدانی همچون یزید فدا کرد. تفکر حضرت سید الشهدا که در دامن پاک علی مرتضی بزرگ شده است، کجا و تفکر، رفتار و عملیات خباثت آمیز، جنون آمیز و شیطنت‌های بی شرمانه داعش زمان آن حضرت، یعنی بنی‌امیه و بنی‌امیه زمان ما یعنی داعش کجا؟ باید گفت به راستی ظهور این وقایع، اتفاقاً قوه تشخیص مردم را بسیار تقویت کرد و تازه عالمیان دارند به مراتب بیش از پیش، به عظمت افکار بلند سالار شهیدان عالم پی می‌برند و متوجه می‌شوند که این آقای بزرگوار چقدر حق‌طلب و آزادی‌خواه بوده‌اند. به راستی که باید مبانی واقعی اسلام را از کردار و سیره سالار شهیدان عالم باید آموخت لذا این یک راز از آن اسرار آفرینش است. نکته دیگر در واقعه عاشورا، عرفان عاشورا و عرفان کربلاست. آقا سید الشهدا به قدری مرحله ایثار و فداکاری را به نقطه‌ای از اوج و عالی عرفانی رساندند که تا الی‌الابد غیر قابل معارضه شد. یعنی ما هر چه در تاریخ بشری کندوکاو و جستجو می‌کنیم به هیچ عنوان مثل و مانندی برای سیدالشهدا نمی‌توانیم پیدا کنیم. شدت فداکاری ایشان در راه نجات اسلام و زدودن خرافات و لایه‌های ضخیم جهالت از چهره نورانی اسلام و فداکاری حضرت برای نجات توده‌های مظلوم انسانی آنقدر در درجه متعالی و رشد قرار  گرفت که حتی موجودات غیر ظاهری را نیز تحت تأثیر قرار داد. در این باره در روایات آمده است که در روز عاشورا از آسمان خون و خاکستر می‌بارید و یا هر سنگی را در کعبه، کربلا و بیت المقدس از روی زمین برمی‌داشتند خون تازه از زیر آن می جوشید. در روایت آمده است و تحت‌ها دم حبیط؛ یعنی خون تازه از زیر آن بیرون می‌زد. این روایات و روایاتی از این دست نشانه تأثیر‌گذاری فداکاری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) حتی بر موجودات دیگر غیر از انسان‌هاست. در این زمینه نیز اسراری وجود دارد که می‌توان در این ایام به آن‌ها پرداخت. در حقیقت، بسیار بسیار مطالب پر جاذبه و واقعاً سازنده‌ای از در و دیوار کربلا می‌بارد که می‌تواند جان انسان‌های تشنه امروز  را سیراب کند. امیدواریم ان‌شاء‌الله صفر امسال را بیش از پیش در کنار سفره بزرگواری و کرامت حسین(ع) مهمان باشیم و بهره ببریم.
کد خبر: ۴۹۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۵

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : صدای کفش‌هایش توی سالن می‌پیچد. یک جفت گیوه سفید که به خاطر بارانی که از صبح یک ریز می‌بارد خیس و کمی هم گلی شده. آهسته و مرتب قدم برمی‌دارد. وقت قدم برداشتن جوری به عصایش تکیه می‌دهد که انگار نه انگار روزگاری جوان بوده و برای رسیدن به زمین کشاورزی کل مسیر روستا را سرخوش و با پای پیاده طی می‌کرده. وارد کلاس می‌شود، روی نزدیک‌ترین صندلی می‌نشیند. صدای پچ پچ بچه‌ها توجهش را جلب می‌کند. به چهره ‌های معصومشان نگاهی می‌اندازد و لبخند محوی برلبانش می‌نشیند. لبخندی پر از حسرت. حسرت روزهایی که دیگر بازنمی‌گردند... پیرمرد فارسی نمی‌داند. یکی از معلمان آذری زبان کنارش می‌نشیند و از او می‌خواهد داستانش را تعریف کند. داستانی که سال‌های سال در کتاب فارسی سوم دبستان جا خوش کرده بود و برای بسیاری از کودکانی امروز خودشان پدرو مادر شده‌اند، فداکاری را معنا می‌کرد. بله! جوانی که 54 سال پیش با از خودگذشتگی جان صدها نفر را از مرگ حتمی نجات داد، امروز در هشتاد و چهارمین پاییز زندگی‌اش کنار دانش‌آموزان دبستان قرآنی امام حسن مجتبی(ع) کرج نشسته تا یک بار دیگر داستانش را تعریف کند. داستان شبی که در آن با آتش‌زدن کت خود مانع از برخورد قطار با توده سنگی که از کوه فروریخته بود، شد و فرصت زندگی دوباره را به صدها نفر هدیه کرد. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه البرز، « ازبرعلی حاجوی» که به نام «ریزعلی خواجوی» شهرت یافته است نام‌آشنای همه ایرانیان است. فداکاری که در یک شب سرد سال 1341 جان صدها نفر را نجات داد و برغم کتک خوردن، از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگیش یاد می‌کند. ریزعلی در توضیح داستان آن شب می‌گوید: این قصه به حدود 50 سال پیش و زمانی که حدود 31 ساله بودم بازمی‌گردد؛ یادم می آید اواخر پاییز بود که یک شب باجناغم میهمان من شده بود؛ ساعت هشت شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که «الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندانشان به تهران می‌روند و من هم باید بروم» و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود هفت کیلومتری منزلمان برسانم. وی ادامه می‌دهد: هرچه به او اصرار کردم که «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نکرد که در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم. در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دوتونل به خاطر ریزش کوه مسدود شده است. با دیدن این صحنه ابتدا به این فکر کردم که اگر بخواهم کاری انجام دهم بدون شک برایم دردسرساز می‌شود و با تصور سئوال پیچ شدن توسط ماموران قطار به سمت منزل قدم برداشتم. هنوز چند قدمی از ایستگاه دور نشده بودم که یادم آمد قطاری که به سمت توده سنگ پیش می‌آید پر از مسافر است! پیرمرد اضافه می‌کند: با تصور چهره برخی از مسافرانی که در قطار مرگ آرام و بی‌خبر نشسته بودند، راه خود را به سمت ایستگاه تغییر دادم و با خودم گفتم «هر چه بادا باد». قهرمان کتاب فارسی سوم دبستان ما می‌گوید: با توجه به این که قطار چند دقیقه‌ای می‌شد که از ایستگاه حرکت کرده بود، برای این که بتوانم جلوی حرکت آن را بگیرم، چاره‌ای جز آتش‌ زدن کتم پیدا نکردم. بنابراین کتم را بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار حرکت می‌کردم و به راننده علامت می‌دادم. خواجوی گفت: وقتی دیدم که راننده متوجه نمی‌شود، با تفنگ شکاری که همراهم بود یکی دو گلوله شلیک کردم که با صدای شلیک گلوله راننده متوجه شد و قطار را کم‌ کم متوقف کرد. قهرمان فداکار داستان درحالی‌که چشم‌های خیسش را با دستمال پاک می‌کند می‌گوید: با توقف قطار همه مأموران و مسافران با تصور این که من دزد هستم و یا قصد مردم آزاری دارم از قطار بیرون ریختند مرا تا جایی که می توانستند کتک زدند ولی بعد از آن‌که جریان را برایشان توضیح دادم به شدت به شعف آمده بودند و به هر شکلی که می توانستند از من تشکر کردند. وی ادامه داد: حالا بیش از نیم قرن از آن اتفاق می‌گذرد و من هر روز با خودم فکر می‌کنم که اگر آن شب باجناقم قصد سفر به تهران را نمی‌کرد و من توده‌های سنگ ریخته شده بر روی ریل قطار را نمی‌دیدم چند خانواده داغدار می‌شدند؟؟ خواجوی در بخش دیگری از صحبت‌های خود با گلایه از دو اشتباهی که در انتشار داستان وی در کتاب فارسی سوم دبستان رخ داده بود می‌گوید: در آن داستان اسم من «ریزعلی خواجوی» قید شده بود در حالی که اسم واقعی من « ازبرعلی حاجوی» است، دوم این‌که در آن کتاب نوشته شده بود که من پیراهنم را برای نجات جان مسافران در آورده و به آتش می‌کشم، این درحالی است که آن شب من پیراهن به تن داشتم و با بستن کتم بر روی چوب مشعل ساختم و جلوی حرکت قطار را گرفتم. حذف کامل داستان دهقان فداکار از کتاب‌های درسی یکی دیگر از گلایه‌ها خواجوی است و با ناراحتی درباره‌اش توضیح می‌دهد: من نمی‌دانم چرا درس دهقان فداکار از کتاب‌های درسی حذف شده است؛ مسوولان به جای آنکه حمایت کنند بخش‌های زیادی از آن ماجرا را از کتب درسی برداشته‌اند و تنها به بخش کوچکی از آن در داستان فداکاران اشاره کرده‌اند. وی در پاسخ به این سئوال که اکنون کجا زندگی می‌کند و منبع درآمدش از کجاست می‌گوید: من و خانواده‌ام چندین سال پیش از روستای «قالاچق» که از توابع شهرستان میانه است به کرج نقل مکان کردیم و از آن زمان تاکنون در منطقه حصارک کرج زندگی می‌کنیم و در خصوص منبع درآمدم نیز باید بگویم من 15 سال پیش به استخدام راه آهن درآمدم و درحال حاضر حقوق بگیر دولتم! وی ادامه داد: هرچند زندگی برای من و همسرم در فضای یک زیرزمین بسیار دشوار است ولی چون خدا این را برایمان مقدرکرده شاکریم و گلایه‌ای نداریم. قهرمان دیروز اضافه می‌کند: خدا به من 43 نوه و 32 نتیجه داده که هرکدام اگر ماهی یک بار هم به منزلم بیایند مسلماً حقوق 600 هزار تومانی راه آهن حتی جوابگوی میوه و چای آنها هم نمی‌شود. از او می‌پرسم اگر دوباره چنین اتقاقی بیفتد حاضر هستی برای نجات جان دیگران زندگی خودت را به خطر بیاندازی؟ ریزعلی قاطع جواب می‌دهد اتفاق آن شب خداوند به من نظر داشت؛ چراکه منی که اصلاً اهل سیگار نبودم شب آن حادثه به طور اتفاقی کبریت در جیب داشتم تا وسیله‌ای شود برای نجات جان مسافران قطار. تمام زندگی امتحان الهی است و من تلاش می‌کنم از این امتحانات سربلند بیرون بیایم. ریزعلی درجواب این سوال که آن شب که می‌خواستی جان مسافران را نجات دهی آیا به شهرت و محبوبیت بعد از اتفاق فکر کردی جواب می‌دهد: به هیچ وجه، اتفاقاً از این می‌ترسیدم که کارکنان راه آهن واکنش بدی نشان دهند و فکر این که ممکن است روزی اسمم در کتاب‌های درسی جای بگیرد و همه مرا بشناسند حتی به ذهنم هم خطور نکرد. دهقان فداکار در پاسخ به این سوال که فداکارترین فردی که در زندگیت می‌شناسی چه کسی است نیز می‌گوید: حسین فهمیده فداکارترین فردی است که می‌شناسم چون علی‌رغم سن کم‌اش آگاهانه و از روی انتخاب از جان خود گذشت و با رفتن به زیر تانک دشمن جان همرزمان خود را نجات داد. وی در پایان به معلمان و کسانی که وظیفه پرورش دانش‌ آموزان را به عهده دارند نیز توصیه کرد: با تمام توان برای تربیت مناسب دانش‌ آموزان تلاش کنند؛ چراکه آینده مملکت اسلامی به دست آنها است. داستان‌های زیادی در کتاب‌های فارسی بود که شاید تا سال‌ها از ذهن کسانی که با آنها سر و کار داشتند بیرون نرود؛ داستان‌هایی که نمی‌توان آنها را فراموش کرد و به راحتی پذیرفت که دیگر بنا نیست بچه‌ها آنها را بخوانند و یک سال تمام با هر کلمه‌شان زندگی کنند. انگار قرار است خاطرات و نوستالژی‌های مشترک نسل‌ها از بین برود و آنها که «دهقان فداکار» می‌خواندند، همچون خود «ازبرعلی » کم‌کم نسلشان منقرض و داستان‌های نوستالژیک دوران تحصیلشان به اعماق تاریخ سپرده شود. با تمام این نامهربانی‌ها باید خوشحال باشیم که هرچند که داستان کامل دهقان فداکار ایرانی دیگر از کتاب فارسی حذف شده، اما ریزعلی خواجوی همچنان زنده است و هر چند وقت یک‌بار داستان آن شب فراموش نشدنی را برای رسانه‌ها تعریف می‌کند. گزارش از: المیرا اگیر خبرنگار ایسنای منطقه البرز
کد خبر: ۴۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۵

عروسی جنجالی و پرهزینه نوۀ صدام به شکلی بود که حتی خاندان دیکتاتور سابق عراق از آن انتقاد کردند. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : به گزارش سرويس بين‌‌الملل باشگاه خبرنگاران به نقل از  پایگاه خبری شبکه العالم،خاندان صدام دیکتاتور مقبور عراق، از برگزاری عروسی پرهزینه برای نوۀ او در اردن انتقاد کرد.  "فلاح الندا" از رؤسای خاندان الندا (خاندان صدام) به شبکه عراقی سومریه نیوز گفت: در حالی که مردم چندین استان در عراق آواره شده اند، لزومی نداشت نوۀ صدام مراسم عروسی پرهزینه برای خود برگزار کند. بهتر بود که او با مردم کشور خود که از مناطق زندگی خود آواره شده اند ابراز همدردی می کرد. وی افزود: حتی اگر می خواستند مراسم پرهزینه برگزار کنند چه نیازی بود که عکس های آن منتشر شود؛ از آن گذشته، چرا باید تصاویر عروس با لباس نیمه برهنه در آغوش داماد، در رسانه ها پخش شود. فلاح الندا از این که نوۀ صدام، بدون توجه به درد و رنج خانواده های کشته شدگان و آوارگان در اربیل، تکریت، العلم، نجف اشرف، کربلا و حله، مراسم جشن و پایکوبی برگزار کرده است، به شدت ابراز ناخرسندی کرد. پیش از این، انتشار تصاویر مراسم پرخرج و پرهزینۀ عروسی "بنان" نوۀ "صدام"، در پایتخت اردن، خشم عراقی ها را برانگیخته بود. "بنان" و مادرش "رغد" فرزند ارشد صدام، عکس های حنابندان و همچنین عروسی را منتشر کردند. بنان، بر روی صفحه خود در اینستاگرام، کارت دعوت عروسی خود را منتشر کرد. این کارت، به شکل عقاب طراحی شده است که آرم رژیم سرنگون شده بعث در عراق بود. در یکی از عکس های منتشر شده، رغد در حال آویختن نشان و مدالی به گردن بنان است؛ و در این عکس، نیمی از چهره "ساجده خیرالله" همسر صدام هم به چشم می خورد. بر اساس اطلاعات درج شده بر روی کارت دعوت، به نظر می رسد که این عروسی در تاریخ چهاردهم ماه جاری میلادی در سالن فورسیزن در امان برگزار شده و نوه صدام، به همسری بدر رعد محمود درآمده است. شمار زیادی از کاربران عراقی، با انتشار این عکس ها، به برگزاری این مراسم واکنش نشان دادند. "رضا الساعدی" زیر عکس های عروسی بنان نوشت: این عکس رغد است که نشان و مدالی به گردن دختر خود می آویزد، مدالی که به اشک و خون ملت عراق آلوده است، عراقی که به سبب سیاست های مسخرۀ پدرش پاره پاره شده است. "نسمه شتاء" نیز نوشت: به این نوۀ لوس صدام می گویم، رقصیدن بر زخم های مردم عراق کافی است؛ بهتر است احترام خونی که از مردم عراق ریخته شده، و همچنان در موصل، تکریت، الانبار و دیگر شهرها همچنان بر زمین می ریزد نگه دارد و اموالی که برای برگزاری این عروسی بزرگ هزینه کرده است را به خزانه مردم عراق برگرداند زیرا این اموال را افراد خانواده اش از ملت عراق سرقت کرده اند. "حیدر مالک" نیز در این خصوص نوشت: چطور می توانی با خرج کردن میلیون ها دینار از اموال دو میلیون یتیم، بیوه و آوارۀ عراقی شاد باشی، عراقی هایی که به سبب تو و خانواده ات به خاک سیاه نشسته اند.
کد خبر: ۴۹۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۴

3مرداد ماه سال 88 نامه‌ای با عنوان "بازگشتِ ایران به دوران سیاه ستمشاهی" از سوی محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی در فضای رسانه‌های ضد انقلاب منتشر می‌شود که امضای فرهادی؛ وزیر پیشنهادی دولت برای تصدی وزارت علوم نیز پای آن بوده است. به گزارش "خبرگزاری دانشجو"؛ 3مرداد ماه سال 88 نامه‌ای با عنوان "بازگشتِ ایران به دوران سیاه ستمشاهی" از سوی محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی در فضای رسانه‌های ضد انقلاب منتشر می‌شود. این نامه از سوی تنی چند از چهره ‌های شاخص اصلاح‌طلب به مراجع عظام تقلید نوشته شد که به بازداشت‌های فتنه 88 اعتراض داشت و  در راستای تحریک مراجع برای ورود به این مسئله نوشته شده بود. محمد فرهادی وزیر پیشنهادی روحانی برای تصدی وزارت علوم از جمله امضاکنندگان این نامه در کنار افرادی چون  مرتضی الویری، سید کاظم اکرمی، رحیم ابوالحسنی، عباس عبدی، محمدعلی نجفی، سید هاشم آقاجری، محسن آرمین،‌ محمدرضا تاجیک، نجفقلی حبیبی، حمید میرزاده و دیگران بود.                                                                              در بخشی از این نامه آمده است: هم‌زمان با اعلام نتایج دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، موج وسیعی از دستگیری‌ها از میان فعالان ستادهای انتخاباتی نامزدهای غیردولتی و شهروندانی که در راهپیمایی‌های مسالمت آمیز شرکت جسته بودند آغاز شد که در ادامه، با گسترش موج اعتراضات مردمی نسبت به تخلفات گوناگون و گسترده‌ای که در قبل، حین و بعد از انتخابات صورت گرفت، افزایش یافته و هنوز هم ادامه دارد. بازداشت‌های انفرادی و گروهی، از اقشار مختلف اجتماعی از جمله اساتید دانشگاه‌ها، فعالان سیاسی، روزنامه‌نگاران، که بدون صدور مجوزهای قانونی صورت گرفته و همراه با برخوردهای خشونت‌بار و استفاده از شیوه‌های بازجویی که یادآور دوران سیاه ستمشاهی است و بسیاری از امضاکنندگان این نامه در آن زمان خود بارها قربانی آن بوده‌اند، به هیچ روی زیبنده نظام و کشوری که داعیه برپایی قسط و عدل دارد نبوده و نخواهد بود و چهره جمهوری اسلامی را در روح و جان هر ایرانی و نیز انظار جهانیان تیره و تار خواهد کرد.
کد خبر: ۴۹۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۸

علی مطهری در خصوص روال کاری مجلس خبرگان گفت: فعلا روال کار این است که سالی دو بار دور هم جمع می‌شوند و ناهار و شامی می‌خورند و چند تهاجم به فتنه گران می‌کنند و چند تذکر فرهنگی به دولت یازدهم می‌دهند و تمام سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : علی مطهری در خصوص روال کاری مجلس خبرگان گفت: فعلا روال کار این است که سالی دو بار دور هم جمع می‌شوند و ناهار و شامی می‌خورند و چند تهاجم به فتنه گران می‌کنند و چند تذکر فرهنگی به دولت یازدهم می‌دهند و تمام «روال کار مجلس خبرگان این است که سالی دو بار دور هم جمع می‌شوند و ناهار و شامی می‌خورند و چند تهاجم به فتنه گران می‌کنند و چند تذکر فرهنگی به دولت یازدهم می‌دهند و تمام».  این جملات تنها بخشی از اظهارات جدید علی مطهری نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی است که در شماره ۱۲ هفته نامه خبری – تحلیلی صدا منتشر شده است. وی که به پرسش‌های صدا درباره رقابت بر سر ریاست خبرگان رهبری پاسخ می‌داده است در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه ارزیابی شما از موقعیت و وضعیت کنونی مجلس خبرگان پس از درگذشت مهدوی کنی چیست؟ گفته است: «به طور کلی مجلس خبرگان رهبری با رویه‌ای که از سال‌ها قبل در پیش گرفته است خاصیتی غیر از تعیین رهبر بعدی ندارد. وارد هر مساله‌ای می‌شود غیر از مسائلی که باید وارد شود. با توجه به اینکه ان شاءالله مقام معظم رهبری تا سال‌های طولانی در قید حیات خواهند بو، با روند فعلی این مجلس، تاثیرگذاری آن بر فضای اجتماعی و سیاسی کشور متصور نیست. مثلا مجلس خبرگان رهبری وظیفه دارد بر عملکرد مقام رهبری و بر دستگاه‌ها و نهاد‌ها و سازمان‌های زیر مجموعه نهاد رهبری نظارت داشته باشد و رسیدگی کند امام ما هیچ اثری از این کار‌ها نمی‌بینیم. این در حالیست که خود رهبر انقلاب چند سال پیش فرمودند مجلس شورای اسلامی (چه رسد به مجلس خبرگان رهبری) می‌تواند حتی از دفتر من تحقیق و تفحص کند. فعلا روال کار مجلس خبرگان این است که سالی دو بار دور هم جمع می‌شوند و ناهار و شامی می‌خورند و چند تهاجم به فتنه گران می‌کنند و چند تذکر فرهنگی به دولت یازدهم می‌دهند و تمام؛ این در حالیست که به وضعیت فرهنگی دولت‌های نهم و دهم که در برخی حوزه‌ها بد‌تر بود توچه چندانی نداشتند و این نشانه آن است که گرایش سیاسی در کار آن‌ها دخالت دارد. به هر حال مجلس خبرگان باید به جایگاه اصلی خود برگردد». این سخنان تامل برانگیز نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی نسبت به فعالیت افرادی فاضل، شایسته، مجتهد، با تقوا و عالم است. شاید اشتباه افرادی چون مطهری این است که فکر می‌کنند مجلس خبرگان جایی است که یک جریان سیاسی بیاید و آنجا را ابزار قدرت یابی خودش کند. این جریانات با اهداف خاص، شبهاتی را نسبت به وظایف و فعالیت‌های مجلس خبرگان رهبری مطرح می‌کنند؛ شبهاتی که بیش از هرچیز رنگ و بوی سیاسی داشته و درصدد است مجلس خبرگان را نیز به محلی برای رقابت‌های سیاسی مبدّل نماید و شاید همه این‌ها تنها به دلیل از دست دادن آیت الله مهدوی کنی در قامت ریاست خبرگان رهبری است.  تا آنجایی که حتی آیت الله علم الهدی از اعضای خبرگان رهبری در مصاحبه‌ای گفته بود: «مسئله خبرگان ارتباط مستقیمی با جریان اعتقاد دینی مردم و تکلیف شرعی مردم در عرصه مدیریت اجتماعی دارد. یعنی به هیچ وجه یک جریان سیاسی نمی‌تواند بیاید برای مردم رهبر تراش باشد. در این نظام جمهوری اسلامی، می‌توان رئیس جمهور درست کرد برای مردم، نماینده مجلس درست کرد برای مردم؛ اما رهبر تراشی به وسیله جریان‌های سیاسی ممکن نیست.»  بنابراین بر خلاف سخنان علی مطهری آنچه از برآیند خبرگان رهبری می‌توان تحلیل کرد این است که مجلس خبرگان جای رقابت نیست بلکه رقابت در اینجا معکوس است چرا که اکثر اعضای خبرگان گریزان از ریاست و حتی جو تند سیاسی هستند و کسی نمی‌خواهد رئیس شود و تا بوده است اعضای خبرگان دنبال انجام تکلیف هستند.  پس از درگذشت آیت‌الله مشکینی در سال ۸۶، تغییر بزرگی در شاکله مجلس خبرگان رهبری ایجاد شد و فضای دوقطبی برای رسیدن به کرسی ریاست مجلس خبرگان شکل گرفت که یک سو آیت‌الله هاشمی رفسنجانی بود و سوی دیگر سه ضلعی، آیت‌الله یزدی، آیت‌الله جنتی و آیت‌الله مصباح یزدی.  هاشمی رفسنجانی به عنوان دومین فردی بود که نامش در جایگاه ریاست خبرگان رهبری ثبت شد اما آنچه که باعث تغییر فضای سیاسی خبرگان رهبری شد فتنه سال ۸۸ بود چرا که برخی از اعضای مجلس خبرگان اعتقاد داشتند، رئیس مجلس خبرگان باید فردی باشد که به دور از فعالیت‌های سیاسی و جناح بندی‌های موسوم باشد. به هر حال بعد از گذشت سه سال از ریاست هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی به عنوان سومین رئیس بر کرسی ریاست صندلی مجلس خبرگان تکیه زد. و اینک صندلی خالی که اکنون در غیاب آیت الله مهدوی کنی، آیت الله هاشمی شاهرودی عهده دار مسئولیت‌هایش است نیازمند فردی است که از هر لحاظ روحیاتی نزدیک به شخص مرحوم مهدوی کنی داشته باشد.  هرچند که رایزنی‌ها در قطب‌های مختلف درآنباره وجود دارد اما اصرار جناح منتسب به هاشمی رفسنجانی و افرادی همچون مطهری جهت ریاست هاشمی رفسنجانی بر خبرگان رهبری از آنجایی تامل برانگیز خواهد بود که با توجه به رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم پس چه طور در این جهت از سوی خبرگان رهبری به عنوان اصلح شناخته خواهند شد. آمادگی و تلاش وی در این زمینه تا بدان جایی است که هاشمی رفسنجانی درباره کاندیدا شدن برای ریاست مجلس خبرگان رهبری در پاسخ به سؤالی در همین زمینه گفته‌اند درصورتی که بعضی افراد که آن‌ها را برای ریاست خبرگان صالح نمی‌دانم قصد کاندیدا شدن داشته باشند، آمادگی خود را برای کاندیداتوری ریاست این مجلس اعلام خواهم کرد. اما نکته اینجاست که اصلح و صالح در نگاه رییس مجمع تشخیص چه کسی خواهد بود، تفاوت دارد.  درست مانند زمانی که آیت‌الله مهدوی کنی برای ریاست مجلس خبرگان نامزد شد هاشمی به احترام وی از نامزدی انصراف داد تا آنجایی که علی عسگری از روحانیون نزدیک به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در مورد شرایط حضور هاشمی برای ریاست مجلس خبرگان گفته است که: «در صورت ثبت نام کردن افرادی همچون آیت ا… هاشمی شاهرودی و آیت ا… واعظ طبسی برای ریاست مجلس خبرگان، آقای هاشمی ضرورتی برای ثبت نام در این انتخابات نمی‌بیند.» البته که هاشمی شاهرودی و واعظ طبسی از روحانیون نزدیک به هاشمی رفسنجانی و مورد احترام تمام حریان‌های سیاسی در کشور هستند. هاشمی رفسنجانی در آخرین روز تکیه زدن بر صندلی مجلس خبرگان، اعلام کرد که در سال ۸۶ از واعظ طبسی برای این پست دعوت کرده‌اند که تولیت حرم امام رضا (ع)، این پیشنهاد را قبول نکرده است. هاشمی شاهرودی نیز از دیرباز جایگاه ویژه‌ای نزد هاشمی رفسنجانی داشته است. و باید گفت هاشمی شبیه این ادبیات دوپهلو را در انتخابات ریاست‌جمهوری نهم و یازدهم نیز به کار برد و با وجود حضور چهره ‌های همسو با وی، سرانجام شخصا وارد گود شد و باید منتظر باشیم تا ببینیم در دقایق پایانی و نهایی تصمیم وی چه خواهد بود. پیرامون این مهم حتی آیت‌الله حائری شیرازی نماینده استان فارس در مجلس خبرگان درباره موضوع جانشینی آیت‌الله مهدوی‌کنی می‌گوید: ریاست مجلس خبرگان رهبری، از نظر شرایط فعلی جامعه آبروی خبرگان محسوب می‌شود. اینجانشین باید کسی باشد که همانند آیت‌الله مهدوی‌کنی حامی و کمک حال رهبر بزرگوارمان باشد. آیت‌الله حائری شیرازی در پاسخ به سؤالی مبنی بر واکنش برخی افراد نسبت به ریاست مجلس خبرگان گفت: نمایندگان خبرگان توجه دارند که فرق است بین کسانی که خواستار مهار کردن فتنه ۸۸ بودند و از پراکندگی‌ها جلوگیری کردند و کسانی که خواهان قدرت‌طلبی بودند لذا میان این دو تفاوت وجود دارد. حال باید ببینیم افراطیون ورشکسته و حامی فتنه تا کجا به روند تخریب خود در جهت مخالف ادامه خواهند داد و برای کسب قدرت گزینه‌های خودی در منصب‌های مختلف، روند مذکور را ادامه می‌دهند تا بدان جایی که حتی با زیر سوال بردن وظایف نمایندگان مردم در خبرگان رهبری، فتنه ۸۸ را به دست فراموشی سپرده و هراس واکنش افراد نسبت به این مهم را داشته باشند. شاید که ایجاد شانتاژهای رسانه‌ای و خطابه کردن چنین سخنانی به ظاهر فضا را برای گزینه‌های خودی باز کند اما حضور افرادی فاضل و عالم که همواره در راه پیروزی این انقلاب مجاهدت‌های فراوانی را انجام داده‌اند در بطن تصمیم سازی‌ها و انتخاب گزینه نهایی متفاوت خواهد بود.   منبع/خبرگزاری دانشجو
کد خبر: ۴۹۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۸

فرهادی که دارای چهره علمی و پژوهشی است در سال ۱۳۷۰ مرکز کاشت حلزون شنوایی ایران را تاسیس کرد و اولین عمل کاشت حلزون شنوایی را در سال۱۳۷۱ انجام داد. وی همچنین انجمن علمی پزشکی لیزری و نیز انجمن علمی پزشکی خواب ایران را تاسیس کرد به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : رئیس جمهور صبح امروز در نامه‌ای به رئیس مجلس شورای اسلامی "محمد فرهادی" را به عنوان وزیر پیشنهادی علوم تحقیقات و فناوری معرفی کرد. فرهادی پنجمین گزینه دولت برای تصدی وزارت علوم تحقیقات و فناوری است. روز گذشته مجلس با صلاحیت و برنامه فخرالدین احمدی دانش آشتیانی برای وزارت علوم مخالفت کرد. محمد فرهادی، متولد سال ۱۳۲۸ از شهرستان شاهرود است، وی در سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه فروسی مشهد شد و دوره طب عمومی و تخصصی را در‌‌ همان دانشگاه گذراند و در سال ۱۳۵۹ به عنوان متخصص گوش و حلق و بینی فارغ‌التحصیل شد و در حال حاضر جراح و متخصص گوش و حلق و بینی و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران است. فرهادی که دارای چهره علمی و پژوهشی است در سال ۱۳۷۰ مرکز کاشت حلزون شنوایی ایران را تاسیس کرد و اولین عمل کاشت حلزون شنوایی را در سال۱۳۷۱ انجام داد. وی همچنین انجمن علمی پزشکی لیزری و نیز انجمن علمی پزشکی خواب ایران را تاسیس کرد. وی همچنین رییس بخش و رییس مرکز تحقیقات گوش و حلق و بینی و جراحی سر و گردن مجتمع بیمارستانی رسول‌اکرم (ص) است و چندی پیش نیز داروی گیاهی "ضدایدز" ایمود توسط گروه تحقیقاتی به سرپرستی این فرد به موفقیت‌های چشمگیری دست یافت. فرهادی در کارنامه اجرایی خود علاوه بر وزیر بهداشت دولت خاتمی، وزیر فرهنگ و آموزش عالی طی سال‌های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ بود. وی مدتی نیز به عنوان رئیس دانشگاه تهران و قائم مقام جمعیت هلال‌احمر به فعالیت مشغول بوده است. محمد فرهادی در حال حاضر رییس جمعیت هلال‌احمر است.
کد خبر: ۴۹۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۸

به جرات می‌توان گفت مادران عراقی از دلاوری‌های او در مقابل داعش برای فرزندان خود افسانه‌ها ساخته‌اند، افسانه‌ای به نام «ژنرال سلیمانی». سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : با نگاهی اجمالی به تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران به ویژه دوران بعد از دفاع مقدس، می‌توان مشاهده کرد که نظامیان باوجود مشهور بودن، چندان محبوبیتی حداقل در انتخابات‌های ریاست جمهوری نداشته‌اند. مردم همیشه به این افراد به چشم انسان‌های غیرمنعطف و سخت نگاه می‌کنند و همین باعث می‌شود که به آنها احترام بگذارند اما شاید کمتر محبوب باشند. در این میان اما در کنار تمام محبوب‌های ایران چه در دنیای هنر، چه در دنیای ورزش و چه در هر دنیای دیگری که فکرش را می‌کنید، یک نظامی در صدر قرار گرفته است و همچون ستاره‌ای بی بدیل می‌درخشد. بدون شک « نام سردار قاسم سلیمانی» به عنوان یکی از محبوب ترین چهره ‌های میان ایرانیان شناخته می‌شود. ایرانی‌های که در سال‌ها دور و در افسانه‌های کهن پارسی با قهرمانانی روبرو بودند که به جنگ دیوها و پلیدی‌ها می‌رفتند و نقل داستان‌هایشان لالایی مادران برای بچه‌ها بود، این روزها با یک افسانه زنده، زندگی می‌کنند و نام سردار سلیمانی را در کنار نام رستم قرار داده‌اند و او را ستایش می‌کنند. در دنیایی که ایران در مرزهای شرقی و غربیش، درگیر تهدید‌های بزرگی همچون القاعده و داعش است، نام قاسم سلیمانی به تمام مردم ایران آرامش خاصی می‌بخشد. دیدن تصویر او در میدان‌های نبرد با داعش، روایت‌های رسانه‌های غربی از ژنرال ایرانی و ... برای مردم غروری است وصف ناپذیر. سردار برای ما ایرانی‌ها تبدیل به قهرمان ملی شده است. مردم لبخند هایش، سرپایین انداختن‌هایش، لباس نظامی پوشیدنش را دوست دارند، چون او با تمام این رفتارها غرور ملی را زنده می‌کند. وقتی هواپیماهای آمریکایی، ارتش بزرگ عراق، نیروهای ویژه در مقابله با داعش عاجز مانده‌اند، خبر از فتحی بزرگ در مقابل داعش به گوش می‌رسد و بعد عکس از حضور ژنرال در میانه میدان و لبخند کنار سربازانش. مردم این حضور همه جانبه او را دوست دارند، درست زمانی که می‌گویند در میانه درگیری‌هاست، در مراسم عزاداری حضور پیدا می‌کند با همان چهره با نفوذ و درست زمانی که فکر می‌کنند او در ایران است، می‌بینیم که عملیاتی بزرگ را علیه داعش برنامه ریزی و اجرا کرده است. بسیاری از نوجوانان و جوانان داستان‌های هشت سال دفاع مقدس را شنیده‌اند و برای آنها داشتن فرماندهی که می‌تواند یاد آن فرماندهان دفاع مقدس را زنده کند بسیار جذاب و شیرین است. در روزهایی که سیاستمداران با تمام ترفندها، با تمام شیوایی کلام و با تمام وعده‌های ریز و درشتشان سعی می‌کند نظر مردم را به خود جلب کنند و محبوبیتی میان آنها بدست آورند، حاج قاسم سلیمانی بدون هیچ کلامی تبدیل به قهرمان ملی مردم ایران می‌شود. این نشان می‌دهد که مردم عاشق کسانی که خوب حرف می‌زنند نمی‌شوند بلکه کسانی را دوست دارند که عمل می‌کنند و می‌شود به واسطه فعالیت‌هایشان با غرور گفت، که این سردار که خاورمیانه زیر چکمه‌های اوست یک ایرانی است. فضای مجازی که بسیاری سعی می‌کنند با تیغ تکفیر از روی آن بگذرند، پر است از کامنت‌ها و صفحه‌هایی که برای قاسم سلیمانی ایجاد شده است. جوانی که شاید هیچ وابستگی به جمهوی اسلامی نداشته باشد، سردار سلیمانی را دوست دارد چون او را به یاد افسانه‌هایی می‌اندازد که در کتاب‌های مدرسه آنها را خوانده است. یاد جنگ اسفندیار با دیو هفت سر. مردم وقتی می‌شنوند که رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا مبهوت او هستند به خود می‌بالند. صادق خرازی، سفیر سابق ایران در فرانسه در مورد نظر رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا در مورد« حاج قاسم» می‌گوید: «او همان كسي است كه اوباما ريس جمهور ايالات متحده درباره او به العبادي نخست وزير جديد عراق گفته است:" او دشمن من است ولي من براي او احترام ويژه اي قايل هستم".یااینکه جان کری وزیرخارجه امریکا به دکتر جواد ظریف وزیرامورخارجه ایران اسلامی گفته است که اگر برای یکبارهم شده مایل است او را ببیند.» امروز وقتی رسانه‌های خارجی را ورق بزنی و به منطقه خاورمیانه برسی دو نام می‌بینی؛ یکی داعش و دیگری ژنرال قاسم سلیمانی. یکی که تمام قد نماد پلیدی است و دیگری با تمام وجود نماد آزادی و روشنایی است. بسیاری از مردم جهان به ویژه در خاورمیانه فرمانده کل نیروهایی را که در مقابل داعش ایستاده‌اند چه در عراق و چه در سوریه یک نام می‌دانند و آنهم « سردار قاسم سلیمانی است.» یک روزنامه انگلیسی در وصف سردار می‌نویسد:« سردار سلیمانی 57 ساله، که اخیرا در فهرست سیاه دولت آمریکا قرار گرفت، به عنوان «قهرمان ملی» در ایران شناخته می‌شود و رسانه‌های این کشور نیز تصاویر وی را که از میدان نبرد در عراق گرفته شده است ، نمایش می‌‌دهند.» خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز می‌نویسد: «یکی از مقامات نظامی عراق که خواسته نامش فاش نشود، در توصیف شخصیت سردار قاسم سلیمانی وی را شخصی شجاع و بی‌باک خوانده است که حتی در زمان حضور در خطوط مقدم نیز از جلیقه ضدگلوله استفاده نمی‌کند.» درنهایت خبرگزاری آمریکایی بلومبرگ در واکنش به لبخندهای ژنرال ایران در عراق می‌نویسد: «در تصاویری که از سلیمانی در توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر شده است، سلیمانی موهای جوگندمی و محاسن دارد و اغلب در نگاه به دوربین لبخند می زند، همانند یک توریستی که در تعطیلات است و هیچ نگرانی از بابت کلاشینکفی که همراهانش در دست دارند نیز ندارد. در ایران، همه او را به عنوان ناجی بشار اسد در مقابل نیروهای شورشی می‌دانند. نام و شهرت فعلی سردار سلیمانی نشان می‌دهد که او مردی کاریزماتیک است که از حضور در جبهه‌ها و فرماندهی جنگ‌ها ترسی ندارد. بسیاری از ایرانیان شاید قاسم سلیمانی را در گذشته نمی‌شناختند، اما با اتفاقات اخیر، محبوبیت او روز به روز در میان ایرانیان در حال افزایش است.» فارغ از هرگرایش سیاسی و مذهبی، سردار امروز فاتح قلب‌های ایرانیان است و قهرمان لالایی مادران برای بچه‌ها. حتی می‌شود به جرات می‌توان  گفت مادران عراقی از دلاوری‌های او در مقابل داعش برای فرزندان خود افسانه‌ها ساخته‌اند، افسانه‌ای به نام «ژنرال سلیمانی».   نامه
کد خبر: ۴۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۴

کهگیلویه و بویراحمد نفت و گاز دارد، پر از آبهای شیرین است و یک مترمربع خاک شور ندارد، پوشیده از جنگل است و به اندازه 60 کشور دنیا در آن گیاه دارویی می روید، کریدور شمال به جنوب و غرب به شرق است و خلیج فارس را در نزدیکی خود دارد اما با همه این ها هنوز غبار محرومیت بر چهره آن هویداست. به گزارش خبرنگار مهر، از شیراز که به سمت غرب بروی، از اصفهان که به سوی جنوب سفرکنی، از اهواز که راه مشرق را بپیمایی و از بوشهر که عزم سفر به سمت شمال کنی به کهگیلویه و بویراحمد می رسی با مساحت 16هزار کیلومتر مربعی در میان کوهستانهای زاگرس. سرزمینی که برف و آفتاب را در کنار هم دارد و از دو بخش سردسیری و گرمسیری تشکیل شده است. وقتی نیمه سردسیر این سرزمین پوشیده از برف است، بهار در نیمه گرمسیر آن چادر سبزش را پهن کرده و فاصله این دو آب و هوای متفاوت کمتر از یک ساعت است. همین تنوع آب و هوایی است که بهشتی از کهگیلویه و بویراحمد ساخته است. به همین دلیل آن را شمالی در جنوب می نامند و بر مرکزش یاسوج نام پایتخت طبیعت نهاده اند. شهری که تنها در تعطیلات عید فطر گذشته میزبان نزدیک به یک میلیون نفر از مسافران گرمادیده شهرهای جنوبی کشور بود. زیرساختهای گردشگری متناسب با ظرفیتها نیست با این حال به گفته مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی کهگیلویه و بویراحمد زیرساختهای کنونی گردشگری در این استان متناسب با ظرفیتهای بیشمار آن نیست. محمود باقری به خبرنگار مهر می گوید: وجود بیش از دو هزار و 600میراث فرهنگی در این استان و 720اثر تاریخی، 299 بقعه متبرکه در کنار طبیعت زیبای استان با وجود 10درصد آب کشور و جنگل فراوان، کهگیلویه و بویراحمد را به عنوان یک مقصد جدید گردشگری معرفی کرده است. طبیعت کهگیلویه و بویراحمد وی می افزاید: تعداد هتل ها و اماکن اقامتی در استان بسیار کم است و این میزان جوابگوی خیل عظیم گردشگران در فصول بهار و تابستان نیست. باقری تصریح می کند: این استان از توانمندی های بالایی در زمینه گردشگری در تمام فصول سال برخوردار است که با یک برنامه ریزی منسجم و توسعه زیرساختها شاهد نقش پر رنگ گردشگری در اقتصاد آن خواهیم بود. وی گردشگری را یکی از مهمترین محورهای توسعه این استان می داند و بیان می کند: تحقق این امر مستلزم رشد سرمایه گذاری در این بخش است. هشت درصد آب کشور در یک درصد مساحت کشور کهگیلویه و بویراحمد را می توان سرزمین چشمه ها و آبهای جاری نام نهاد. استانی با مساحتی یک درصدی که به واسطه قرار گرفتن در میان کوهستانهای زاگرس مرکزی بیش از هشت درصد آب کشور را در اختیار دارد. بارش متوسط سالیانه 536 میلیمتر باران در کهگیلویه و بویراحمد به همراه آب برف قله های دنا، تامر، نور، خامی، خائیز، ساورز و حجال موجب ایجاد بیش از هزار چشمه فصلی و دائمی در کوهپایه های زاگرس جنوبی شده است. در این میان 18 چشمه دائمی و پرآب با تخلیه سالانه 495 میلیون متر مکعب آب می جوشند و صدها نهر و رودخانه می زایند و این رودخانه ها در مسیر پر پیچ و خم خود به هم می پیوندند و چهار رود پر آب بشار، مارون، زهره و خیر آباد را بوجود می آورند. بحران آب در یاسوج رودهایی که مادران کارون، مارون، جراحی و هندیجان هستند و دشت های تشنه خوزستان را آب می دهند و در آغوش نیلگون خلیج فارس می آرامند. با این حال هنوز صاحب خانه از این منبع عظیمش محروم است و مردم این استان باید تابستان های داغ و سوزان را در کم آبی بگذرانند و تشنه لب بمانند و زمین های کشاورزی آنها هم از بی آبی خشک شود و یا آنقدر از آبهای زیر زمینی برداشت کنند تا دیگر چیزی در زمین باقی نماند. سدهایی که به استان پشت کرده اند سدهایی که در این استان احداث شده همه پشت به استان کرده اند و اگر چه به نام کهگیلویه و بویراحمد اند اما به کام دیگر استانها هستند. سدهای کوثر، مارون و چم شیر اگرچه زمین های کهگیلویه و بویراحمد را به زیر آب می برند اما بخش زیادی از آبهایشان نصیب پایین دست می شود. آخرین نمونه از این سدها، سد در دست ساخت خرسان 3 است که نه تنها مرهمی بر زخم های محرومیت مردم این استان نیست بلکه نمکی بر زخمهایشان بوده و با به زیر آب بردن 17 روستا تنها آوارگی و بی خانمانی را برای آنها به ارمغان می آورد. صدای مسئولین کهگیلویه و بویراحمد بارها از سهم کم استان از سدهای خودش درآمده و استاندار نیز با انتقاد از تخصیص ناچیز استان از آب سدهایش می گوید: حق این استان در میزان استفاده از آب سدها و رودخانه ها تضییع شده است. بحران آب در یاسوج سید موسی خادمی می افزاید: میزان تخصیص آب از سدهای موجود در این استان وضعیت مطلوبی ندارد. وی بیان می کند: کهگیلویه و بویراحمد یکی از استانهای پر آب کشور است اما بخش عمده آن به هدر می رود و بخشی هم که توسط سدها مهار می شود عملا درصد کمی از آن مورد استفاده این استان قرار می گیرد. خادمی میزان آبهای سطحی و روان آبهای این استان را بیش از هشت و نیم میلیارد مترمکعب عنوان می کند و بیان می دارد: میزان تخصیص آب از این آبهای سطحی برای مصارف کشاورزی، شرب و یا صنعت کمتر از 20درصد است. وی تصریح می کند: سزاوار نیست در حالی که این استان خود با مشکلات مربوط به کم آبی دست و پنجه نرم می‌کند، مردم این استان تنها نظاره گر آب رودخانه‌هایی باشند که  از استان خارج می شود. جفایی که به کشاورزان کهگیلویه و بویراحمد روا شد رئیس سازمان جهاد کشاورزی کهگیلویه و بویراحمد هم در این زمینه می گوید: ظرفیت‌های عظیمی در بخش کشاورزی در این استان وجود دارد که متاسفانه به دلیل بی‌توجهی و عدم تخصیص آب مورد نیاز برای کشاورزی استان هنوز شکوفا نشده است. جعفر گوهرگانی در گفتگو با مهر می افزاید: وقتی آب شرب و کشاورزی استان تهران و استان‌های مرکز‌ با مشکل مواجه می شود همه به تکاپو می‌افتند اما کسی به فکر جفایی که در حق مردم و کشاورزان کهگیلویه و بویراحمد روا شده، نیست. وی تصریح می کند: به دلیل عدم تخصیص مناسب استان از آب سدهایش، زمین‌های مستعد کشاورزی در این استان بدون استفاده مانده‌اند. دود و آلودگی سهم گچساران از تولید 20درصد نفت کشور در اما آب تنها سرمایه کهگیلویه و بویراحمد نیست و طلای سیاه از دیگر ثروتهای این استان غنی اما فقیر است. شهرستان گچساران یکی از تولیدکنندگان عمده نفت در کشور است و حدود 20درصد نفت کشور را تولید می کند اما تنها دود و آلودگیهای ناشی از چاههای نفت سهم آنان از این منبع عظیم طلای سیاه است. با این حال برخورداری این استان از صنایع مربوط به نفت و گاز متناسب با ظرفیت و میزان تولیدات نفتی آن نبوده و سهم استان از این تولید و اشتغالزایی ناشی از آن کافی نیست. این در حالی است که اجرای طرح پتروشیمی گچساران پس از یک دهه، تنها 20 درصد پیشرفت فیزیکی داشته است و از احداث پتروشیمی تامین کننده مواد اولیه آن نیز خبری نیست. پروژه پتروشیمی دهدشت هم که در سال 86 کلنگ زنی شد طبق وعده مسئولان قرار بود هزار روزه افتتاح شود اما اکنون هفت سال از آن روز می گذرد و تنها محدوده آن فنس کشی شده است و پس از این سالها پنج درصد پیشرفت فیزیکی دارد. اما غم انگیز تر از همه این ها روزگار عشایری است که در کنار لوله های نفت در گچساران زندگی می کنند و از آب شرب، جاده مناسب و ... بی بهره اند. آتش سوزی؛ سریال ناتمام هشت درصد ازجنگلهای کشور کهگیلویه و بویراحمد شاید تنها نقطه ای در جهان باشد که در کنار طلای سیاه، طلای سبز نیز دارد. جنگلهای استان هشت درصد جنگلهای کشور و 20 درصد از جنگلهای حوزه زاگرس را در خود دارد و بر این اساس سرانه جنگل در دنیا هشت دهم، در ایران دو دهم و در این استان 1.7 دهم هکتار است که می توان گفت سرانه جنگل در کهگیلویه و بویراحمد 8.5 برابر کشور و 2.1 برابر دنیا است. همچنین تنوع گونه های گیاهی در سراسر زاگرس مرکزی، بالغ بر دو هزار گونه گیاهی است که از این میان حدود یک هزار و 250 گونه در منطقه حفاظت شده دنا شناسایی شده اند که این رقم معادل 15.6 درصد گونه های کشور است. دو هزار گونه گیاهی و 400 گونه دارویی در کهگیلیویه و بویراحمد شناسایی شده که این تعداد 45 گونه بومی و منحصر به دنا هستند و براین اساس منطقه حفاظت شده دنا به تنهایی به اندازه 46 کشور دنیا گونه گیاهی آندومیک دارد. طبیعت کهگیلویه و بویراحمد با این حال آتش سوزی جنگلها، سریالی است که هر ساله در بهار و تابستان بخش زیادی از این جنگلها را از بین می برد و به گفته معاون عمرانی استاندار کهگیلویه و بویراحمد طی چند سال اخیر نزدیک به دو هزار هکتار از جنگلهای این استان طعمه حریق شده است. پژمان نیک اقبالی به خبرنگار مهر می گوید: این آتش سوزیها 200 میلیارد تومان به جنگلهای استان خسارت وارد کرده است. وی بیان می کند: این استان برای مهار آتش سوزی ها هیچ ابزار و امکاناتی ندارد و تنها با کمک نیروی انسانی آن هم با دست خالی اقدام به مهار آتش می کند. رتبه اول در درآمد سرانه؛ رتبه آخر در توسعه یافتگی اما کهگیلویه و بویراحمد با داشتن همه این ثروت ها، شاخص های توسعه یافتگی اش نسبت به سایر استانها بسیار کم است و حتی در برخی شاخصه ها فاصله زیادی با استان ماقبل خود دارد. این استان در بحث درآمد سرانه با احتساب درآمد نفت و گاز در رتبه اول کشور قرار دارد اما بدون احتساب درآمد نفت و گاز در رتبه آخر کشور است. با این حال استاندار استان سرمایه گذاری را حلقه مفقوده توسعه این استان می داند و می گوید: این استان در برخی از حوزه ها دارای عقب ماندگی تاریخی است. خادمی می افزاید: این استان سهمی از سرمایه گذاری ها در سالیان قبل نداشته و باید زمینه را برای این مهم در استان ایجاد کنیم. دست بافته های کهگیلویه و بویراحمد وی بیان می کند: زمانی که دولت در استان‌ها سرمایه‌گذاری می‌کرد زیرساختها در این استان مهیا نبود اما برخی استان‌های کشور با سرمایه گذاری دولت پیشرفت کردند اما وقتی نوبت به سرمایه‌گذاری در کهگیلویه و بویراحمد رسید می‌گویند که بخش خصوصی باید در این زمینه کار کند که این بخش در استان توانمند نیست. وی با بیان اینکه پس از انقلاب کارهای خوبی در این استان شد و سرعت پیشرفت در آن زیاد بود، اظهار می دارد: با این حال به دلیل عمق محرومیتهای گذشته و عقب ماندگی تاریخی هنوز این استان توسعه نیافته است.  کهگیلویه و بویراحمد با داشتن 20درصد نفت ، هشت درصد آب و هشت درصد جنگلهای کشور، یک پنجم جمعیتش تحت پوشش نهادهای حمایتی است. اگرچه روند توسعه در این استان محروم نگه داشته شده توسط رژیم پهلوی، از پس از انقلاب آغاز شد و هرچه در این استان وجود دارد به برکت انقلاب اسلامی است اما به دلیل عمق محرومیتهای بجا مانده از گذشته هنوز زخمهای محرومیت بر تن زیبای این استان هویداست. حالا امید مردم این دیار به دولت یازدهم و تدبیر آن است تا با نگاه ویژه خود به این استان، فاصله زیاد کهگیلویه و بویراحمد را با دیگر استانهای کشور کم کند.
کد خبر: ۴۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۲

بنام خدا دشمن دانا بهتر ازدوست نادان  ونقش مثبت  آن  درروابط انسان ها  در زندگی ، اموری وجود دارد .که بررسی رفتار انسان ها نسبت به آن مهم است. سیل ، زلزله ، مرگ عزیزان در اثر وقوع حوادث و ...... ازار  روحی روانی غیر قابل جبران را ایجاد می نماید . یکی ازوقایع تلخ ،حادثه ناگوار تروریستی  یازده سپتامبر بوده است .اگر افکار عمومی انروزهای ملت  امریکا و دیگر کشور ها را  بیاد بیاوریم .در می یابیم  . که وقوع این حادثه جنایتکارانه ،  انچنان تاثیر ی بر جا گذا شته بود .همه مات و مبهوت شده بودند . مثل بیماری که دچارغش وخونرسانی برای اعضای بدنش دچار مشکل شده بود . معمولا قطرات آب به صورت انسان دچار مات ومبهوت شده پاشیده می شود .یا سیلی آرام به صورت کسی که غش کرده زده می شود . فرد  تحریک شود .  تنفس کردن و خونرسانی به اعضای بدن ادامه پیدا کند .  از وقوع مرگ جلو گیری شود . به دیدار کسانی می رویم ، که عزیزیا عزیزانی  را از دست داده اند ،اگر با انان باب سخن گفتن ، در مورد عزیزشان را شروع کنیم .ارام ، ارام ، تنش ها ، درد ها  ، غم ها ، از فرد تخلیه می شود .فرد به حالت طبیعی بر می گردد . هوشیار می شود که باید چه کند . تا این مصیبت را تحمل کند . یا تکیه گاهی برای دیگر عزیزانش باشد. ناگهان  صدای بلند در فضای انروز افکار عمومی جهان ، خصوصا در بین ملت امریکا  طنین انداز شد .ان صدای بلند  مطرح کردن  واقعه یازده سپتامبر بود . تا موضوع مطرح شود .سخن گفتن شروع شود . قطرات اب به صورت ریخته شود .سیلی ارام به صورت ها نواخته شود .هوشیاری عمومی برگردد.فضای مات ومبهوت ،  تبدیل به فضای ، دارای جنب وجوش شود . بهترین کاری که ، رهبر  دانا و شجاع ملت بزرگ ایران ،  با تاسی از جد بزرگوارش حضرت محمد (ص)بواسطه بیان ، کلمات انجام داد .تا الگوی و اسوه ای ، برای مواجه شدن با بحران ها و خطرات  در دسترس همه انسانها موجود باشد. جوانان ما برای یاد بود کشته شدگان و ابراز هم دردی شمع روشن کردند. اما اقای بوش با بی منظوری تمام ملت ایران را  ....... نامید .وجدا نا  اقای بوش  ودوستانش  مستحق  چه  رفتاری  هستند .  تا حقشان کف دستشان بیاید . دوست نادان ایرانی ها وقتی می خواهند دوست نادان را خوب  شرح دهند .داستان دوستی انسان و خرس را بیان می کنند . یک انسان با خرس دوست بود .طوری که در همه جا مطرح شده بود . دیگر انسانها به این انسان می گفتند از دوستی با خرس پر هیز کند .ولی او تو جه نمی کرد . به او می گفتند درست است خرس قدرت زیاد دارد . با تو دوست است اما نادان است .در ک این اصرار ها برای اینا نسان قابل درک نبود . روزی خرس و ان انسان  در سایه درختی استراحت می کردند . ان ا نسان خوابید ولی خرس بیدار بود . دید مگسی مزاحم خواب ا نسان است . و روی صورت  انسان نشسته است .خرس برای اینکه مگس را از روی صورت دوست خود دور کند . سنگ صد کیلویی را بلند کرد .و روی مگس کوبید . می دانید مگس کجا نشسته بود روی صورت دوستش. تصور کنید ان مگس  و صورت زیر ضربه سنگ صد کیلویی تو سط خرس چه شکلی پیدا کرده بود . تشکیل گروه وحشتناک داعش .نمونه بارز دوستی با نادانان است . اگر رهبران ایران روسیه چین به رفتار های  امریکا و دوستانش  در مورد برخورد با ملت سوریه اعتماد می کردند .وسوریه دو دستی تقدیم گروه های تروریستی می شد .منطقه چه وضعی پیدا می کرد .اوضاع فعلی را که دیده اید . اگر تمام منطقه دست داعش بود فقط انرا تصور کنید . تصور ان موهای بدن را سیخ می کند  با دانایی و شناخت رهبران ایران روسیه چین  چهره واقعی جنایتکاران داعش برای همه مردم دنیا شناخته شد . دشمن دانا بهتر از دوست نادان  است . اطمینان داریم ملت بزرگ امریکا بعد از هزار سال کشور داری با عمق جان وروح مفهوم این سخن را تجربه خواهد کرد .اما می تواند به تجربه ملتهاییکه که بیش از چها هزار سابقه زند گی دارد اعتماد کند و در زند گی از ان بهره ببرد. حتی اگر انان را دشمن خود بداند و انان نیز امریکارا دشمن  خود بدانند . با امید به لطف خداوند بزرگ الف- احمدی
کد خبر: ۴۸۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۲

حضور فعال آقای دانش آشتیانی در فتنه 88 برای همگان مبرهن و مشخص است/احساس می شود آقای روحانی از سرلحبازی و با مظلوم نشان دادن چهره دانشگاه، سعی در همراهی دانشگاهیان با خود دارد. به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : سیدعلی محمد بزرگواری  در گفت و گو با خبرنگار ایلنا در یاسوج گفت: به طور حتم آقای دانش آشتیانی چهارمین وزیر پیشنهادی دولت آقای روحانی هم نمی تواند رای اعتماد از نمایندگان مجلس شورای اسلامی کسب کند. وی با تشریح دلایل رای اعتماد ندادن نمایندگان مجلس شورای اسلامی به چهارمین وزیر پیشنهادی دولت یازدهم، اظهارداشت: حضور فعال آقای دانش آشتیانی در فتنه 88 برای همگان مبرهن و مشخص است. نماینده کهگیلویه، بهمئی، چرام و لنده در مجلس نهم شورای اسلامی افزود: آقای دانش آشتیانی حضوری فعال در فتنه 88 داشته و یکی از گردانندگان اصلی آن فتنه در دانشگاهها محسوب می شود. بزرگواری دلیل معرفی دانش آشتیانی معاون سابق مصطفی معین در وزارت علوم بعد از انتقادات وزیر علوم دولت خاتمی از نمایندگان مجلس نهم شورای اسلامی توسط رئیس جمهور را درحال بررسی دانست و خاطرنشان کرد: بدون شک این مباحث ارتباطاتی باهم دارند که درحال بررسی است. وی گفت: احساس می شود آقای روحانی از سرلحبازی و با مظلوم نشان دادن چهره دانشگاه، سعی در همراهی دانشگاهیان با خود دارد اگرچه مجلس شورای اسلامی در برابر این مواضع، کوتاهی نشان نمی دهد. این نماینده مجلس احتمال آرای مثبت دانش آشتیانی وزیر چهارم پیشنهادی دولت روحانی از مجلس نهم شورای اسلامی را کمتر از 40 رای برشمرد
کد خبر: ۴۸۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۱

پس از انتقال مایلی کهن به زندان اوین، روابط عمومی وزارت ورزش با اشاره به اینکه وزیر، حرمت همه قهرمانان، ورزشکاران و مربیان را داشته و اجازه نمی‌دهد که چهره ورزش کشور در نزد مردم زشت جلوه کند، تاکید کرد شکایت از علی دایی را تا آخر پیگیری می کند. به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، محمد مایلی کهن که به دلیل شکایت علی دایی به چهار ماه حبس تعزیری محکوم شده بود، امروز خود را به دایره اجرای احکام قوه قضاییه معرفی کرد و پس از حضور در کلانتری ارگ برای گذراندن دوران حبس به زندان اوین منتقل شد. نادر فریادشیران یکی از دستیاران مایلی کهن در تیم های مختلف  ضمن تایید این خبر اظهار داشت: به هر حال رایی است که صادر شده و کاش رای من هم تعلیقی نبود و همراه او به زندان می رفتم. لازم به ذکر است که فریاد شیران نیز به 91 روز حبس محکوم شده بود، اما به علت نداشتن سابقه شکایت و درگیری با دایی، این حکم به حبس تعلیقی تبدیل شد. ضمن اینکه مایلی کهن و فریاد شیران هریک به پرداخت 100 هزار تومان جریمه نقدی هم محکوم شده اند.   * ورود معاون گودرزی پس از انتشار خبر زندانی شدن محمد مایلی کهن، مازیار ناظمی مسئول روابط عمومی وزارت ورزش و جوانان اعلام کرد که وزیر ورزش به معاونت حقوقی و پارلمانی خود دستور داده ماجرا را پیگیری کرده و مقدمات آزادی مایلی کهن را فراهم کنند. مازیار ناظمی در گفت‌وگو با ایسنا، تصریح کرد: پس از این که حکم محمد مایلی کهن اجرا و وی به زندان اوین منتقل شد، دکتر گودرزی به معاونت حقوقی و پارلمانی وزارت ورزش و جوانان دستور داد پیگیر وضعیت آقای مایلی کهن باشند و مقدمات آزادی او را فراهم کنند. وی با تاکید بر اینکه شکایت وزارت ورزش از علی دایی را تا آخر پیگیری می کند، درباره زندانی شدن مایلی کهن اضافه کرد: ایجاد چنین فضاهایی در ورزش، بداخلاقی‌ها و شکستن حرمت‌ها را ترویج می‌دهد. به زندان رفتن معلمان و مربیان و یا به دادگاه کشیده شدن آنها چهره ‌های ورزشی را خدشه‌دار می‌کند و به نفع ورزش کشور نیست. ناظمی که تصریح کرده بود آقای وزیر هزار کار مهم تر از علی دایی دارند و بیکار نیستند که پاسخگوی دایی باشند، در ادامه مصاحبه با ایسنا گفت: برای دکتر گودرزی مسائل فرهنگی و رعایت مسائل اخلاقی و منش‌های پهلوانی در اولویت قرار دارد و برای جلوگیری از گسترش این مسائل در ورزش واکنش نشان دادند. ناظمی درباره شکایت وزیر ورزش و جوانان از علی دایی گفت: وزارت ورزش و جوانان تا روشن شدن تکلیف این پرونده‌ شکایتش را پیگیری خواهد کرد و مطمئنا هدف وزیر ورزش و جوانان جلوگیری از یکسری بداخلاقی‌ها و حرمت شکنی‌های متداول در ورزش است. قطعا وزارت ورزش و جوانان حرمت همه قهرمانان، ورزشکاران و مربیان خود را داشته و اجازه نمی‌دهد که چهره ورزش کشور در نزد مردم زشت جلوه کند.   * تاکید وزیر بر محاکمه علی دایی: مازیار ناظمی دربرنامه دیشب نود، درباره شکایت وزارت ورزش و جوانان از علی دایی گفت: علی دایی در مورد مسائل مختلف صحبت هایی می کند و محمود گودرزی به واسطه جایگاه حقوقی و حقیقی که دارد از علی دایی شکایت کرده و این حق را دارد. وی در مورد علت برکناری علی دایی گفت: دایی قراردادی سنگین و سه ساله با باشگاه پرسپولیس بسته بود و هزینه سنگینی برای وزارت ورزش و جوانان در بر داشت و این مسئله علت برکناری دایی بود. وی در مورد صحبت دایی در خصوص نقل قول زارع نماینده مجلس شورای اسلامی گفت: چنین چیزی به هیچ عنوان صحت ندارد.   * زارع : گودرزی گفت تا زمانی که دایی باشد پولی به پرسپولیس نمی دهیم! رحیم زارع نماینده مجلس شورای اسلامی روی خط تلفنی برنامه آمد و در مورد گفته های دایی اظهار داشت:  من چندین بار در خصوص بدهی باشگاه پرسپولیس و خواسته باشگاه به گودرزی پیامک دادم ولی وی پاسخ نداد، وقتی با وی صحبت کردم وی اظهار داشت رحیمی راه رویانیان را پیش رو گرفته است و تا دایی را برکنار نکند پولی به باشگاه پرسپولیس نمی دهیم و گودرزی به من گفت که صحبت های مرا به رحیمی انتقال بده و من نیز همین کار را کردم.     * دایی: بجای فیل و اسب و سرباز، خود وزیر پاسخ دهد دایی در مورد گفته های ناظمی گفت: فرستادن فیل و اسب و سرباز درست نیست! گودرزی از من شکایت کرده و اگر خودش بیاید و صحبت کند من پاسخگوی وی خواهم بود!   ناظمی: وزیر ورزش و جوانان کارهای مهم تر از پرداختن به مسئله دایی دارد! ناظمی ادامه داد: وزیر ورزش و جوانان هزار کار مهم تر از دایی دارند و بیکار نیستند که به این برنامه آمده و پاسخگوی دایی باشند.   سیاسی: گودرزی دخالتی در برکناری دایی نداشت فردی به نام سیاسی که پس از روی کار آمدن گودرزی به عنوان رییس هیات مدیره باشگاه پرسپولیس انتخاب شده، روی خط تلفنی برنامه نود آمد و گفت:هیچگاه گودرزی برای برکناری دایی وارد عمل نشد و حتی از نحوه برکناری دایی نیز ناراحت شده بود.  
کد خبر: ۴۸۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۰

ییس جمهور طی نامه ای به مجلس، «فخرالدین دانش آشتیانی» را به عنوان گزینه پیشنهادی جدید برای تصدی این وزارتخانه معرفی کرده است
کد خبر: ۴۸۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۰

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com :  رويش نيوز - مهرداد زینلیان: امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان. مجلس اول:  مدینه شهر پیغمبر در آرامشی عجیب فرو رفته بود. سال، سال بیست و ششم پس از هجرت بود و شهر مدینه در این سالیان پس از رحلت رسول الله، تنها داغدار پیامبر نبود که داغ جگر گوشه و پاره تن پیامبر فاطمه (س) و داغ مظلومیت علی (ع)، وصی بر حق رسول خدا بر دوشش سنگینی می کرد. در این سالیان پس از پیامبر و فاطمه (س) نخلستانهای مدینه، تنها مونس خلوت و تنهایی علی (ع) بود و چاه، تنها محرم سوز و درد پنهانیش.   خانه علی اما در این روزها، میزبان مولود خجسته ای بود که وجودش، فضای مدینه را عطرآگین ساخته بود. فاطمه کلابی که عطر حضورش، یاس علی، زهرای مظلومه را در خاطرها مجسم می ساخت در نخستین روزهای شعبان سال بیست و ششم هجرت فرزند مبارکی را به دنیا آورد که همه هستی خویش را به پای ولایت فاطمه و فرزندانش نثار نمود.   و آن مولود خجسته تو بودی، عباس! و این نام مبارک را پدر و مولایت علی (ع) بر تو نهاد که نام نیکوی عمویش بود: «خشم گیرنده بر دشمنان».   روزی که تو متولد شدی، برادرانت حسن و حسین (ع) به همراه خواهرانت زینب و ام کلثوم (س)، برای چشم روشنی در خانه پدر بودند. همه خوشحال از این مولود مبارک و من نمی دانم تو را که به آغوش پدر دادند؛ چرا مولا علی (ع) گریان بود، در حالی که دستان کوچکت را بوسه می زد و بر چشم می گذاشت؟!    و تو اولین لبخند را بر چهره حسین (ع) نثار کردی و حسین چون فرزند، تو را در آغوش کشید و من نمی دانم چه رازی بود میان آن لبخند و آن آغوش که تفسیری از دنیا و آخرت تو بود... مجلس دوم:   کنار در ایستاده بودی و سر بر دیوار، چشمان اشکبارت را بر چهره خون گرفته پدر دوخته بودی. باورت نمی شد! آخر علی برای تو تنها پدر نبود که مولای تو و همه هستی تو بود. دست های پر مهرش، آرامش گر روح و جانت بود و ولایتش تکیه گاه امن ایمانت.   و حالا این پدر بود که این چنین خسته و بیمار، مجروح از تیغ جهالت دشمن در بستر شهادت افتاده بود. و تو نوجوانی چهارده ساله بیشتر نبودی. فکر مصیبت از دست دادن پدر، غم سنگینی بر دلت افکنده بود و بغض سنگینی گلوی نازنینت را می فشرد.   اطراف بستر پدر، برادرانت حسن و حسین و کمی آن سوتر، زینب و ام کلثوم، و مادر نیز در کار پرستاری پدر.   دستان پدر در دستان برادرانت بود و تو را شرم از اینکه نزدشان بروی که آنها فرزندان فاطمه (س) پاره تن رسول الله بودند و تو فرزند امّ البنین که خود را کنیز فاطمه زهرا (س) می دانست.   غرق در اندوه مصیبت فردا بودی که نگاه بی رمق پدر متوجه تو شد و تو سر از دیوار برداشتی و به اشاره پدر نزد بالینش نشستی کنار برادرت حسین که نه حکم برادر که حکم پدر داشت برای تو.   ــ .... گریه می کنی عباسم. اشک هایت را پاک کن میوه دلم؛ تو مصیبت بسیار خواهی کشید. و بعد دست های تو بود که با هرم دستان رنگ باخته پدر، گرما می گرفت و پدر بی آنکه بخواهی، دستان تو را غرق در بوسه کرد و تو شرمگین از این همه مهر، سر بر بالین پدر نهادی و بغض فروخورده ات را دوباره شکستی. پدر، دست تو را در دست حسین نهاد.   ــ .... حسین جانم! عباس را به تو می سپارم و ... عباس جانم! مبادا لحظه ای دست از یاری برادر برداری!   ... و ساعتی بعد روح ملکوتی پدر پرواز کرد و تو در این اندیشه که چگونه به وصیت پدرعمل خواهی نمود. مجلس سوم:   ... از درون خیمه فریادش را شنیدی. صدای نحسش را شناختی.   ــ کجایند خواهر زادگان ما؟!  قضیه را دانستی. دلت نمی خواست مولایت شاهد این منظره باشد. به سرعت از خیمه بیرون آمدی. شمر بود سوار بر اسب، رو به سوی خیمه ها فریاد می کشید و فرزندان بنی کلاب را طلب می کرد. تو را که دید، خنده مستانه ای سر داد و گفت:   ــ آمدی عباس؟! چرا تنهایی؟! پس برادرانت ....   سخنش را قطع کردی؛ ــ چه می خواهی؟ تو را با پسران علی (ع) چه کار؟!   ــ ابوفاضل! برای تو و برادرانت از سوی ابن زیاد، امان نامه آورده ام. شما خواهرزادگان ما، در امان هستید.  رگ های غیرتت به جوش آمد. حالا دیگر جعفر و عبدالله و عثمان هم با تو همراه بودند. دلت نمی خواست این گفتگو بیش از این به طول انجامد، شاید خبر آن به اهل حرم برسد. پس با تمام وجود بر سرش فریاد کشیدی:   ــ ... دستانت بریده باد ای دشمن خدا و لعنت و نفرین خدا بر امان نامه ات!! ... از ما می خواهی که برادر و مولایمان را تنها گذاریم و به لعنت شدگان الهی و فرزندانشان بپیوندیم؟! برادرانت نیز تو را در این نظر همراهی کردند.   حالا شمر را می دیدی که هی هی کنان، خشمگین از پاسخ دندان شکن امیر سپاه حسین(ع) بسوی لشکرگاه شام در تاخت و تاز است. مجلس چهارم:   خورشید نهم محرم، آرام آرام به افق نزدیک می شد. در لشگرگاه دشمن، گویا ولوله افتاده بود. صدای شیهه اسبان و سم ستوران، فضا را پر کرده بود. مثل اینکه دشمن قصد حمله داشت. شاید فرمان تازه ای از شام برای ابن سعد رسیده بود.   خواهرت را دیدی که مضطرب و پریشان، سر بر شانه مولا نهاده و مولایت حسین (ع) او را به آرامش می خواند.   ــ زینبم! آرام جانم! شتاب مکن، آرام باش، مبادا دشمن دلشاد گردد!!   خواستی اضطراب و التهاب خواهر را فرونشانی. نزد مولا رفتی تا اجازه رفتن بگیری، شاید از دشمن خبر تازه ای بیاوری. مولایت حسین (ع) ، تو را مأمور حرکت کرد:   ــ برادر جان، عباس! بر اسب سوار شو و نزد دشمن رو و از آنان بپرس که چه می خواهند.   درنگ نکردی. به همراه زهیر و حبیب و چند تن دیگر از اصحاب امام، بسمت لشکرگاه ابن سعد تاختی. لشکر دشمن پر ولوله بود. این همه ساز و برگ! این همه دشمن! مگر به جنگ که آمده اند؟! با کدام سپاه عظیم، قصد پیکار دارند؟!   بسوی عمر سعد رفتی. از هیبت تو لشکر دشمن شکافته شد. نجواهایشان را می شنیدی:   ــ .... این عباس است. علمدار حسین، پسر علی، قمر بنی هاشم .... حتماً امان نامه می خواهد؟!...   ابن سعد ملعون را دیدی. پیش از آنکه او هم در مورد تو به توهم بیفتد، پیام مولایت را ابلاغ کردی:   ــ از ما چه می خواهید؟! و پاسخ را شنیدی که:   ــ دستور از امیر ابن زیاد رسیده که به شما پیشنهاد کنیم یا بر حکم او گردن نهید یا با شما جنگ خواهیم کرد. و تو نزد مولایت بازگشتی تا پاسخ امام را بشنوی:   ــ نزد آنان بازگرد و اگر می توانی تا فردا از آنها مهلت بگیر، شاید امشب را برای خدا عبادت کنیم...   بسوی لشکرگاه دشمن بازگشتی و پیام مولا را ابلاغ کردی و چنین پاسخ شنیدی:   ــ تا فردا صبح به شما مهلت می دهیم. اگر تسلیم شدید، شما را بسوی ابن زیاد می بریم وگرنه دست از شما برنمی داریم... مجلس پنجم:  ... تاریکی شب، همه جا را فرا گرفته بود. آتش لشکرگاه دشمن، پهنه صحرا را پر کرده بود. دشمن خود را برای نبردی نابرابر در صبح فردا آماده می کرد.   مولایت حسین (ع) اصحاب را بیرون از خیمه دور هم فراخواند و چنین سخن آغاز کرد:   ــ خدای را به نیکوترین سپاسها ثنا می گویم و او را در نعمت، شدت و بلا سپاسگزارم... آگاه باشید! گمان نمی کنم، بیش از یک روز از این ملاعین مهلت داشته باشم. آگاه باشید! من به همه شما رخصت و اجازه رفتن دادم. همه شما آزادید و می توانید بروید و من بیعت خود را از گردن همگی شما برداشتم و از جانب من حرجی بر ذمه و عهده شما نیست. اینک سیاهی و تاریکی شب همه جا را فراگرفته، در تاریکی شب پراکنده شوید؛ زیرا که این گروه، فقط مرا می خواهند و اگر بر من، پیروز شده دست یابند از دیگران دست برمی دارند.   سخن امام که به اینجا رسید، نتوانستی تاب بیاوری. در حالی که چهره ماه منظرت، لاله گون و آسمان چشمانت از اشک ابری شده بود پیش از دیگران برخاستی و غیرت و مردانگی را فاش گفتی:   ــ مولای من! جانم به فدای تو! چگونه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نیاورد آن روزی را که پس از تو باشیم... زندگی پس از تو را نمی خواهیم... مجلس ششم:   ... امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان.   بی تابی علی اصغر (ع) این طفل شش ماهه حسین (ع) در قنداقه و در آغوش بی شیر مادر، چقدر برایت سخت و جگر سوز بود!   به خاطر آوردی دو روز قبل را که برای آوردن آب با تنی چند از سپاه امام عازم فرات شدید و پس از درگیری با گروهی از لشکر دشمن، مشک ها را سیراب کرده به خیمه گاه آوردید و اکنون از آن یاران و دلاوران حتی یک تن هم باقی نمانده بود.   حالا مولا تنها و غریب در برابر خیل دشمن و تو تنها عمود خیمه گاه حسین (ع) که امیر و علمدار سپاهش  بودی و چشم امید زنان و کودکان حرم به دستانت که سقا بودی و آب، هدیه دستان تو بود بر لبان خشکیده و عطشناک اهل حرم.   زمان، زمان جانبازی تو بود. جان چه قابل دارد تا در مسلخ حسین (ع) قربانی شود. سوز عطش تمام وجودت را فراگرفته بود و این عطش، نه عطش تشنگی که عطش وصال و فنا شدن در راه معشوق بود. دیگر تاب ماندنت نبود. از هم اکنون رسول خدا (ص) و پدرت علی (ع) و برادرت حسن (ع) را بر درگاه بهشت، منتظر خود می یافتی.   بسوی مولا که اکنون یکه و تنها در برابر لشکری از دشمن ایستاده بود شتافتی و گفتی:   ــ مولای من! آیا اذن جهاد می دهید؟!   امام (ع) در حالی که به سختی می گریستند، فرمودند:   ــ برادر جان! تو علمدار و پرچمدار من هستی، اگر تو بروی، لشکر من پراکنده می شود. و تو عرض نمودی:   ــ راستی دلم تنگ شده و از این زندگی خسته و ملول شده ام؛ می خواهم انتقامم را از این منافقین بگیرم. و امام فرمودند:   ــ حال که عازم میدان هستی، پس قدری آب برای این کودکان بیاور. و تو خوشحال از این فرمان، آماده رزم که نه مهیای دیدار محبوب شدی.. مجلس هفتم:   ... و تو رفتی. سوار بر اسب با نیزه ای در دست و مشکی بر پشت، رو بسوی فرات. و من نمی دانم که چگونه گذشتی از میان خیل هزاران دشمن که از هر سو چون ابر سیاه بر ماه جمالت می تاختند و تیغ و سنان از هر سو بر تو می فکندند.   و تو قلب لشکر دشمن را شکافتی و علی وار با شجاعت و صلابتی حیدری، حلقه محاصره دشمن را شکستی و به تیغ اسداللهی، گروه کثیری از دشمنان خدا را به خاک مذلت افکندی و صاعقه وار تا کرانه فرات تاختی.   به ساحل فرات که رسیدی، تشنگی دیگر امانت را ربوده بود. لبهایت خشکیده تر از کویر در حسرت قطره ای آب و تو از اسب فرود آمدی و بر کرانه فرات نشستی. دست ها را بر خنکای آب فرو کردی و جرعه ای آب در کف بالا آوردی، اما...   ــ چگونه بنوشم از این آب که مولایم حسین لب تشنه و عطشناک است؟! چگونه بنوشم از این آب که کودکان اهل حرم، العطش گویان چشم به راه سقایند؟! این نه شرط عاشقی است که عاشق، سیراب و معشوق، تشنه لب بماند.   و آب از میان دو کفت فرو ریخت و برای همیشه فرات در حسرت بوسه بر لبان تو داغدار شد. و لب های مشک را از آب روان سیراب نمودی و بر پشت بستی و سوار بر اسب رو به خیام حرم تاختی که کودکان، منتظر آمدنت بودند.   آغاز مرثیه عشق بازی تو اینجا بود و تو چه زیبا درخشیدی در محضر معشوق، و من نمی دانم چه بر تو گذشت که هیچ قلمی نمی تواند صحنه شورانگیز جانبازی عاشقانه تو را به تصویر بکشد. مجلس هشتم:   سوار بر اسب بسوی خیمه گاه روان شدی، در حالیکه مشک بر پشت داشتی و چیزی بجز فریاد العطش کودکان در گوش تو طنین انداز نبود. باید هرچه زودتر قولی را که به سکینه داده بودی عمل می کردی و آب را به کودکان تشنه لب حرم می رساندی. این مشک می توانست همه آنها را سیراب کند و آتش عطش از جگر پر سوزشان بنشاند. آخر این کودکان ، فرزندان اهل بیت رسول بودند که چنین معصومانه در آتش کینه نامردمان بی ایمان دست و پا می زدند.   ناگاه لشکریان دشمن را دیدی که از هر سو به طرفت هجوم می آورند و تیر و نیزه هاشان را بسویت نشانه رفته اند. او نیز شجاعانه با آنان در جنگ شدی و به دست یداللهی خود، گروه کثیری از آنان را به جهنم فرستادی، در حالی که چنین رجز می خواندی: یا ارهب الموت اذالموت رقا حتی أواری هی المصالیت لقی نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا انی أنا العباس أغروا بالسقا ولا أخاف الشر یوم الملتقی (نمی ترسم از مرگ چون رو کند                 دلم با دلیری مگر خو کند بود جانم از بهر مولا سپر                  که عباسم و مشک دارم به بر نمی ترسم از جنگ با کافران                  وگر باردم جمله تیغ و سنان)   کسی را یارای مقابله با تو نبود و از ضرب تیغت هیچ کافری جان به در نمی برد. اما دشمن که در برابر نبرد دلیرانه ات توان مقاومت نداشت، به حیله متوسل گشت و نابهنگام از کمین گاه نخلی، ضربه ای به دست راستت وارد و دست راست تو را از بدن جدا کرد. ولی تو شمشیر بدست چپ دادی درحالیکه چنین می خواندی: والله ان قطعتموا یمینی      انی أحامی ابداً عن دینی و عن امام صادق الیقین      نجل النبی الطاهر الأمین (قسم بر خدا کاو به حالم گواست      جدا گر کنید از تنم دست راست ز دین و امامم حمایت کنم      که فرزند پاکیزه مصطفاست)   و با دست چپ شمشیر بر دشمنان می زدی تا اینکه ضعف در رخصار چون ماهت نمایان شد. در این هنگام ملعونی دیگر از کمین گاه خود بیرون آمد و ضربتی دیگر بر دست چپت وارد ساخت و آن را قطع نمود. اما تو با روح بلند و مسیحاییت، عاشقانه ترین لحظات را در برابر محبوب حقیقی خود به نمایش گذاشته بودی و اینبار نیز عاشقانه نجوا کردی: یا نفس! لا تخشی من الکفار و أبشری برحمه الجبار مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یا رب حر النار (مترس ای نفس از کفار ملعون                     بشارت بر تو از حق باد اکنون که گردی با رسول الله مختار                      غریق رحمت جبار بی چون یسارم را جدا کردند دونان                       به دوزخ کن تو یا رب مردم دون)   خون پاک و مطهرت از رگ های بریده فوران می کرد و سرو استوار قامتت از شدت ضعف رو خمیدن گذاشته بود. اما صدای العطش کودکان، همچنان در گوش تو بود و امید سقایت اهل حرم، تو را بسوی خیمه گاه روان می ساخت. درحالیکه مشک بر دندان گرفته بودی، سوار بر اسب رو بسوی حرم می تاختی و دشمن از هر سو تو را احاطه کرده بود. در این هنگام آنچه امید تو را نومید ساخت، چوبه تیری بود که از سوی دشمن بر سینه مشک نشست و آخرین قطرات امید سقا را بر خاک تفتیده و عطشناک نینوا پاشید.   مشک که بر زمین افتاد، ضعف بر قامت سروت چیره گشت. تیر دیگری از سوی دشمن پرتاب شد و سینه سرشار از عشق به مولای تو را از هم درید. حالا دیگر خود را در آستانه شهادت می دیدی و آماده پرواز به ملکوت بودی. اما دلت می خواست سر بر دامن مولا داشته باشی و برای آخرین بار چشمان خون گرفته ات را به آفتاب جمال مولایت آشنا سازی. برای همین بود که درحالیکه با ضربه عمود آهنین دشمن از اسب فرو می افتادی، فریاد برآوردی که:   ــ برادر جان حسین! برادرت را دریاب!   دلت می خواست که این آخرین بار مولایت را، عشقت را، محبوبت را و همه هستی ات را «برادر» بخوانی تا لذت عاشقانه با محبوب را با پیوند برادری مضاعف سازی.   ... و حسین (ع)، برادر و مولایت بسویت شتافت درحالیکه پشتش از داغ فراق تو شکافته بود و خورشید چشمانش در کسوف ماه خون گرفته جمالت در محاق.   و تو در آغوش معشوق به ملکوت پر کشیدی تا به جبران دستهای قلم شده ات در راه محبوب ، صاحب بالهایی شوی که تو را به اعلی علیین برسانند؛ مقامی که تا ابد آرزوی همه شهدای راه حق و فضیلت خواهد بود. منابع: 1)     بحار الانوار، مرحوم علامه محمد باقر مجلسی(ره) 2)     الارشاد ، شیخ بزرگوار محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید 3)     اللهوف ، عالم جلیل القدر سید ابن طاووس (ره) 4)     ذریعه النجاه ، مولا محمد رفیع گرمرودی تبریزی 5)     چهره درخشان قمر بنی هاشم ، استاد علی ربانی خلخالی
کد خبر: ۴۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۱

صدایش با 8 سال دفاع مقدس گره خورده است و از ان روزها تا به امروز همیشه با صدایش خاطره داشته ایم. از طنین «با نوای کاروان» تا نوحه های محرمی امروز همگی جوری در تاروپود بدن انسان نفوذ می کند که نمی توان مانع از جریان اشک ها شد. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،صدایش با 8 سال دفاع مقدس گره خورده است و از ان روزها تا به امروز همیشه با صدایش خاطره داشته ایم. از طنین «با نوای کاروان» تا نوحه های محرمی امروز همگی جوری در تاروپود بدن انسان نفوذ می کند که نمی توان مانع از جریان اشک ها شد. حاج صادق آهنگران بعد از پایان دوران جنگ با رویه ای جدید به سراغ مداحی رفت. او حال از نوحه خوان های جدید و سبک مداحی امروزی با ایران 7 می گوید. صدای حاج صادق آهنگران،  در آن روزها،  صدای عشق و جذبه بود.  صدای نسلی که در دوران دفاع مقدس شکفت و شناسنامه‌دار شد.  حالا بعد از این همه سال، از آن دوران چه دارید بگویید؟ عزیزانی که با عرفا در ارتباط هستند یک روایتی دارند،  می‌گویند، کنار علما زانو بزنید؛  چرا که اینها باطن پاکی دارند،  این باطن پاک عرفا، اولیای خدا و افرادی کنار آنها می‌نشینند، دل به آنها می‌بندند،  شیفته‌شان می‌شوند، اثر می‌کند. غیر از کلام،  با سخن،  کلام و رفتارشان شخصی که شیفته‌شان شده،  متحولش می‌کنند،  دین‌اش را قوی می‌کنند،  اعتقادش را محکم می‌کنند،  شجاعت و بصیرت به او می‌دهند. بنده،  کنار همچون بزرگانی نشستم.  امام (ره) فرمودند « اینها ره  صدساله را یک شبه طی کردند».  من در کنار بسیجیانی که اسمشان روی دیوارها و تصاویرشان در بنر‌هاست، مثل  مهدی باکری، حاج همت،  حسین علم الهدی، مجید وفایی،  علی‌ هاشمی و. . .  خیلی از بچه‌هایی که اسمی از آنها نیست و گمنامند،  فقط در محله،  شهر، روستاهایشان اسم‌های آنها بر زبان اهالی در شهرهایشان جاری است، اسم چندانی ندارند، اما در پیش خدا قرب دارند، نشستم، پس باطن اینها در بنده و صدایم اثر کرد.  از سوی دیگر اولین شعری که با آن شهرتی پیدا کردیم و  مسیر زندگی ما را تغییر داد،  در محضر امام (ره) بود، گویا ایشان هم یک نظر باطنی به بنده داشتند. تا الان هم نوکری امام حسین (ع) و نوکری شهداست، که صدای ما را اثرگذار کرد.    وارد ایام محرم شده‌ایم اما به نظر می‌رسد حضورتان در مجامع نوحه خوانی و مراسم مذهبی کمرنگ‌تر شده است. محرم امسال چکار می‌کنید؟ از همان ایام جنگ که بسیجی‌ها از روضه خوانی و حماسه خوانی استقبال کردند،  به حرم حضرت امام رضا(ع)رفته و از ثامن الحجج خواستم این لیاقت را به من بدهد تا موقعی که زنده‌ام تا آخر در خانه امام حسین‌(ع) و شهدا و اهل بیت (ع) باشم. الحمدلله می‌بینیم این خواسته به اجابت رسیده و تا الان کار اصلی‌ام نوحه خواندن است، تلویزیون هم  برنامه‌های مرابخصوص در ایام دفاع مقدس و هفته بسیج و ...  پخش می‌کند. البته کارهای فرعی مثل مشاور صدا و سیمای خوزستان و  عضو هیأت امنای هیأت رزمندگان اسلام هم هستم،   یک مؤسسه‌ای فرهنگی هم داریم که بیشتر در رابطه با امام حسین (ع)، اهل بیت (ع) و دفاع مقدس وکارهای فرهنگی فعالیت می‌کند.    آیا سبک و سیاق نوحه‌خوانی شما، همان سبک دفاع مقدس است یا تغییر کرده؟ از آن سبک فاصله نگرفته‌ام،  چون ما را با آن چهره می‌شناسند،  البته نمی‌توانم بگویم سبک مال خودم است،  سبک خوزستانی است،  اخیراً هم در اجلاس پیر غلامان اهل بیت‌(ع) که در اهواز برگزار شد،  ثبت ملی کردند. سبک خوزستانی و جنوبی خوب مطرح نشده و من آن را مطرح کردم،  بنابراین به نام من تمام شد و مرا به نام سبک خوزستانی و آهنگران می‌شناسند،  وجوان‌ها به خاطر ضرورت وضعیت امروز،   سبک‌های دیگر را از من نمی‌پذیرند،  مثلاً یک سری شعرها را نمی‌توانستم با سینه زنی بخوانم. اشعار حماسی،  مثل مرگ بر امریکا را با موسیقی حماسی  خواندم،  «کربلا منتظر ماست بیا تا برویم» بخصوص برای ولایت و رهبری خواندم که اثرگذار باشد ولی اعم کار من همان سنتی خواندن و در راستای اهل بیت (ع) و شهداست.    از حال و هوای هیأت‌های امروزی برای‌مان بگویید؛ چه تفاوتی با هیأت‌های دوران دفاع مقدس دارد؟ تفاوت‌هایی کرده،  ولی من باهمان سبک و سیاق زمان جنگ و دوران دفاع مقدس می‌خوانم، به خاطر استقبالی که جوان‌ها از روضه‌های امام حسین (ع)، سینه‌زنی و سنتی خوانی‌ می‌کنند، که آثار آن در جنگ و پیروزی انقلاب مشخص شد و همه اثر داشتند  در پیروزی انقلاب و هشت سال دفاع مقدس و الان که با سینه ستبر در مقابل دشمن ایستاده ایم،  دشمن برنامه‌ریزی کرده همان طوری آیت‌الله سید احمد خاتمی در مجلس خبرگان گفتند،   از سازمان سیا مدارکی بدست آمده که در هیأت‌ها و مداحان می‌خواهند ورود پیدا کنند،  این به خاطر اثرگذاری و اهمیت کار مداحان است،  لذا شروعش بی‌حکمت هم نیست. مثلاً مسائلی در سبک و سیاق‌ها واردشد و اثر گذاشت و سبک‌های غربی را وارد کردند،  بدون این‌که جوان‌ها حواسشان به این قضیه باشد،  شعرهای ضعیفی وارد کردند. در بعضی هیأت‌ها به شکلی هیأت‌داری و سینه‌زنی و عزاداری می‌کنند که واقعاً در شأن اهل بیت (ع) نیست.  ضعف و بهانه به دست دشمن می‌دهند؛ دشمنی که میلیاردها دلار هزینه می‌کند تا بتواند بین مذاهب و ادیان و شیعه و سنی تفرقه بیندازد. سبک‌ها را به شکلی وارد می‌کنند که تفرقه برانگیز است. مشخص است دشمن با حساب و کتاب کار می‌کند.  از یک طرف،  می‌خواهد شیعه را با قمه زنی‌،  زخمی کردن  خود با زنجیرهای سه خار،  یا راه رفتن روی آتش و ...  خشن نشان بدهند تا کسانی که به طرف تشیع و اسلام می‌آیند، آنها زده بشوند.  باید مواظب باشیم   چون هیچ مکتبی به جز تشیع،  رسانه وسیع مداحی امام حسین (ع) را ندارد که این چنین جمعیتی را جمع کند که اثراتش مکرر در تمام دوران انقلاب و دفاع مقدس،  دیده شده است،  دشمن خیلی در این زمینه فعالیت می‌کند، شبکه‌های ماهواره‌ای چگونه از انگلیس هدایت می‌شوند؟ خیلی از رهبران این شبکه‌ها که مرکزشان انگلیس است، از آنها‌ خط می‌گیرند و به گونه‌ای عمل می‌کنند که بین اهل تسنن  و تشیع تفرقه بیندازند، سفارشم به مداحان این است وقتی که آقا می‌گوید   این کارها حرام است،   باید از این جلسه بیرون بیایند و اعتراض کنند تا این فرهنگ شکل نگیرد و دشمن نتواند  بهره ببرد و در این مرحله هم شکست بخورد.    به نظر شما مداحی چه نقشی در رشد فرهنگ عاشورایی دارد؟ مقام معظم رهبری جمله بسیار جالبی دارند که می‌گویند: «یک بیت شعر کار چندین سخنرانی را می‌کند»،  چون یک مداح می‌تواند چندین هنر را با هم ارائه دهد. شعر که یک هنر است، صدای خوب و  مجلس گردانی  همچنین محتوای قوی و اعتقادی را در شعر جا دادن و ربط به روضه‌ دادن نیز یک هنر است. چندین هنر در مداح نهفته شده که قطعاً اثرش بیشتر از یک سخنران است.  یک مداح می‌تواند کار سخنران و شاعر را انجام دهد، چه بهتر که بتواند اعتقادات  را تحکیم بخشد.  مداحان می‌توانند وقتی مستمع تمام حواسش به مداح است و  دارد اشک می‌ریزد و تمام عاطفه‌اش را به مداح داده نوایشان را توأم با احساس،  معرفت بخشی و بصیرت کنند.  این می‌تواند اعتقادات را همراه با حماسه و پیام به عمق تاروپود مستمع نفوذ دهد.    بهترین خاطره‌ای که از محرم و تاسوعا و عاشورا دارید، چیست؟ یک بار شب تاسوعا در دزفول بودم.  آن زمان بعثی‌ها موشک‌های 12 متری به دزفول می‌زدند،  شهر خالی از سکنه شده بود. ما شب تاسوعا با بسیجی‌ها، در سنگر بودیم.   مردم شب‌ها به شهرک‌های  اطراف می‌رفتند و روز،  بازمی‌گشتند،  آن شب شهید حسین علم الهدی با چند نفر از بچه‌های بسیجی‌ و سپاهی آنجا بود. عزاداری دزفولی‌ها در تاسوعا و عاشورا معروف است. شهیدحسین علم الهدی گفت: امشب،  شب تاسوعاست. اینجا باید غوغایی می‌شد و سینه زنی در خیابان‌ها راه می‌افتاد. برای امام حسین (ع) باید بیرون بیاییم تا شهر اینگونه خاموش نشود و بسیجی‌ها و مردمی که بیشتر برای دفاع از شهر مقاومت می‌کردند، روحیه بگیرند. 4،  5 نفری بیرون آمدیم و من شروع به نوحه خوانی کردم.  خیابان‌ها خلوت بود،  فکر نمی‌کردم اشخاص زیادی بیایند.  یواش یواش جمعیت به ما ملحق شد، نفرات آنقدر زیاد شد که صدایم به جمعیت نمی‌رسید و با بلندگوی دستی شروع به خواندن کردم. مجلس بسیار حماسی و تبدیل به خاطره شد. بعدها،  از این ماجرا الهام گرفته و هیأت رزمندگان تشکیل شد که هم اکنون 640 شعبه در تمام کشور دارد.    چگونه به مداحی علاقه مند شدید؟ این استعداد را از کودکی در خود احساس می‌کردید؟ صدایم را از پدرم به ارث بردم،  البته صدای حزین مادرم هم در خانواده معروف بود،  به نظرم صدایم را بیشتر از خانواده پدری به ارث برده‌ام،  این علاقه و استعداد صدا در تمام خانواده‌ ما وجود دارد، یکی از عموهایم مداح و یکی قاری قرآن است،  ولی علاقه من به نوحه خوانی در خانواده بیشتر از همه بود،   در سه سالگی برای روضه خوانی یک روحانی به منزل ما می‌آمد که نابینا بود،  با توجه به علاقه‌ای که به روضه خوانی داشتم جلوی او می‌نشستم و از او تقلید می‌کردم، این علاقه همین طور ماند تا این‌که بزرگ شدم،  اینقدر این مسأله با من عجین شده بود که در کلاس اول و دوم دبستان، سر کلاس هم می‌خواندم،  چون خانواده‌ام  مذهبی بودند،  پدرم مرا به مسجد محل می‌برد،   درشب‌های احیا مابین دو نماز جوشن کبیر می‌خواند و من هم در این فضا پرورش یافتم و مداح شدم. تاسوعا و عاشورا، در دزفول خیلی شلوغ می‌شد 7،  8 ساله که بودم آرزو می‌کردم در یکی از هیأت‌ها بخوانم. یادم می‌آید در یک بلندی می‌نشستم و به هیأت‌های عزاداری نگاه می‌کردم که رد می‌شدند، نمی‌دانستم که خدا به من این توفیق را می‌دهد که در دزفول عصر تاسوعا و عاشورا این گونه زمزمه کنم. من از کوچکی دوست داشتم بخوانم و اکنون این دعای من مستجاب شده است.    شما درنوحه خوانی از چه کسی الگو می‌گیرید؟ آیا آموزشی هم دراین باره دیده‌اید؟ الگو گرفتن من بیشتر از سبک‌های جنوب، بخصوص دزفولی است. نوحه‌ها و شعرهای حماسی که در زمان جنگ خواندم همه از سبک‌های قدیمی دزفول بود، یادم هست،  سال 59 که جنگ شروع شد،   یک سبکی حاج حبیب الله معلمی که شاعر دفاع مقدس بود،  نوحه‌های جنگی و حماسی می‌خواند، «حرخطا کارم،  پشیمانم» و من اول جنگ آن را می‌خواندم. می‌گفت این مال 15 سال قبل است که من سال 59 با خواندن آن سبک قدیمی دوباره آنرا زنده کردم. البته درمورد آموزش هم باید بگویم که من به طور مستقیم نزد کسی آموزش ندیدم،  بیشتر سبک مداحان را ضبط کرده و از روی نوار، سبک‌شان را تقلید می‌کردم.    بحث‌ها و نقدهای زیادی درباره مداحی‌های امروز در جریان است. جایگاه مداحی را در کشور چگونه ارزیابی می‌کنید و چه پیامی برای نوحه‌خوان‌ها دارید؟ طبق روایات پیامبر (ص) هر سال که می‌گذرد، حرارت عشق و محبت  امام حسین (ع) در قلوب مؤمنین بیشتر می‌شود.  مداحان جایگاه بسیار مهمی دارند که جدا از سخنرانی و مداحی،  می‌توانند بصیرت بخشی کنند. غیر از شور، شعور را هم انتقال بدهند، صفات امام حسین (ع) را بیان کنند، همه این هنرها را مداح‌ها  می‌توانند انجام دهند، متأسفانه کسانی را داریم که می‌گویند شما غیر از بحث روضه و امام حسین (ع) وارد بحث دیگری نشوید.  مداحان جایگاه بسیار مهمی دارند، چندین هزار نفر پای منبر مداحان می‌نشینند. مداحان باید حواسشان باشد که این جایگاه را خداوند به آنها داده و بهترین موقع بهره‌برداری و استفاده علیه دشمن است،  دشمن از همین محرم و صفر ضربه خورده،  همانگونه که امام (ره) فرمودند،  باید این جایگاه را حفظ کنند و  بتوانند از آن بهترین بهره را ببرند.    رمز دلنشین بودن صدای خود را در چه می‌دانید؟ جز این‌که اهل بیت (ع) منتی  بر من گذاشتند،  نمی‌دانم سببش چه بوده است. خودم را نگاه می‌کنم،  واقعاً چنین لیاقتی را نداشتم، جز این که بگویم بر من منت گذاشتند «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد» این میل و لطف را به ما کردند،  من جوانی‌ام را در کنار اولیای خدا، مثل مهدی باکری، کاوه، دستواره،  حاج همت و یا بسیجیانی که گمنام شهید شدند گذراندم که اکنون  در میان ما نیستند،  اینها به صدا، درون و حنجره ام اثر کردند.  یکی دیگر از نعمت‌ها را وجود پربرکت سپاه می‌دانم،  چون عضو سپاه بودم،  جناح‌ها نتوانستند به خاطر سپاهی بودنم،  مرا به طرف خودشان بکشند،  جز بحث ولایت که بحث اعتقادی است که همه ما باید سینه چاک ولایت باشیم. بنابراین صدایی که ما داشتیم به نظرم صفای امام (ره)، دعای پدر و مادر و خانواده شهدا بود که اثرگذار و ماندگار شد. یکی از نوحه‌هایی که شما در دوره دفاع مقدس ‌خواندید«ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود» بود که خیلی در روحیه رزمندگان اثرگذار بود، این نوحه را چه زمانی خواندید؟ شعر «ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود» که ما را مشهور و رسانه‌ای کرد،  اولین شعری است که از معلمی گرفتم. یعنی اولین نوحه‌ای بود که شعر آن توسط پسرش به دست من رسید، این  نوحه را قبل از این‌که خدمت امام (ره) بروم، برای نیروهای هویزه که می‌خواستند عملیات کنند به واسطه حسین علم‌الهدی، خواندم. وقتی هم بود که عشایر را خدمت امام (ره) برده بودند، آن موقع رژیم بعث شایعه کرده بود، عرب‌های اهواز با صدام هستند و علم الهدی می‌خواست بابردن عشایر پیش امام، نشان دهد که چنین چیزی نیست، تصور نمی‌کردم که فضای اینجوری پیش بیاید، ولی به عشق زیارت امام آمدم، وقتی عشایر را به جماران بردیم و آنجا خواندم، آن روز سه باراز تلویزیون پخش شد،  اولین شعر از معلمی و نخستین اجرایم برای کسانی بود که جز 4،  5 نفر آنها همه‌شان شهید شدند، اجرای بعدی در محضر امام (ره) بود و همه اینها دست به دست داد تا این شعر زندگی ما را عوض کند و مسیر زندگی‌ام همین بشود که دارم.    چه پیامی برای نوحه خوان‌ها دارید؟ به دقت سفارشات مقام معظم رهبری را بخوانند و به آن عمل کنند؛ اگر این سفارشات را اجرا کنند مداح موفقی خواهند شد و مورد رضایت اهل بیت (ع) و امام زمان (عج) واقع خواهند شد. همه سفارشات در پیام آقا هست و چیزی کم و کسر ندارد.    امسال در تهران هم برنامه دارید؟ محرم امسال تهران نخواهم بود،  البته چند وقت پیش دو شب در مهدیه  و در هیأت خوزستانی‌های مقیم مرکز بودم، محرم امسال در شهرهای مختلف خوزستان مثل بهبهان،  دزفول، شوشتر و اندیمشک و ... خواهم بود.  
کد خبر: ۴۷۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۸

عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام ازبررسی طرحی در این مجمع خبر داده که در صورت نهایی شدن، تقسیم بندی کشور را دگرگون می کند
کد خبر: ۴۷۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۷

جانشین آیت الله مهدوی کنی رییس فقید مجلس خبرگان رهبری در اجلاسیه این مجلس در اسفندماه از سوی اعضا مشخص خواهد شد. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : خبرگزاری میزان: عضو هیأت رییسه مجلس خبرگان رهبری گفت: جانشین آیت الله مهدوی کنی رییس فقید مجلس خبرگان رهبری در اجلاسیه این مجلس در اسفندماه از سوی اعضا مشخص خواهد شد. آیت الله احمد خاتمی درباره تشکیل کارگروهی از سوی این هیأت برای تعیین رییس مجلس خبرگان رهبری، گفت: این خبر را به شدت تکذیب می کنم و صراحتاً می گویم که هیچ گونه کارگروهی از سوی هیأت رییسه مجلس خبرگان رهبری برای تعیین رییس مشخص نشده است. او گفت: در زمان برگزاری اجلاسیه مجلس خبرگان رهبری در اسفندماه کاندیداهای مورد نظر برای تصدی ریاست مجلس خبرگان رهبری با دعوت گروهی و یا به صورت فردی مشخص خواهند شد. عضو هیأت رییسه مجلس خبرگان رهبری با اشاره به اینکه انتخابات هیأت رییسه مجلس خبرگان رهبری هر 2 سال یکبار برگزار می شود، گفت: این انتخابات طبق روال گذشته در اجلاسیه اسفندماه برگزار و رییس جدید مجلس خبرگان رهبری نیز در اجلاسیه اسفندماه مشخص خواهد شد. او درباره گزینه های احتمالی برای ریاست مجلس خبرگان رهبری نیز گفت: چهره های مطرحی برای ریاست مجلس خبرگان رهبری در معرض کاندیدا شدن هستند که آیت الله هاشمی شاهرودی نایب رییس اول مجلس خبرگان رهبری از جمله کسانی است که در معرض کاندیدا شدن قرار دارد. میزان
کد خبر: ۴۷۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵

هفته حکمت در راه است . 13 تا 20 دیماه زادروز چهار حکیم تاریخ ایران است . (( حکیم بزرگمهر ، حکیم فردوسی توسی ، حکیم خیام نیشابوری و حکیم ارد بزرگ )) .انجمن حکمت و فلسفه ایرانیان تصمیم دارد هر ساله برای بزرگداشت هفته حکمت ، مسابقه ایی در هفت رشته زیر برگزار نماید :1- طراحی2- نقاشی3- خوشنویسی4- گرافیک5- شعر6- داستان7 - مقاله موضوع آثار مستقیما باید در ارتباط با این جهار حکیم بزرگ باشد . در هر اثر ، به چهار حکیم تاریخ ایران اشاره شده باشد در رشته های طراحی ، نقاشی و گرافیک چهره هر چهار حکیم دیده شود و در رشته های خطاطی و همچنین گرافیک نیز اسامی این چهار حکیم نقش گردد . در رشته های ادبی همانند شعر ، داستان و متن ادبی و مقاله به روشنی به نقش بارز این چهار حکیم فرزانه اشاره شود . نحوه شرکت در مسابقه اینترنتی هفته حکمت :- سبک اجرای آثار ، کاملا آزاد می باشد .- هنرمندان هنرهای تجسمی آثار خود را پس از اجرا ، اسکن نموده و برای ما ارسال دارید . کوشش کنید اسکن آثارتان دارای کیفیت مناسب و با فرمت jpg باشد .- شعرا ، ادبا و نویسندگان نیز متن اثر خود را به شکل عادی برای ما ارسال دارند .- هر شرکت کننده می تواند 5 اثر در مسابقه شرکت دهد .آثار خود را به آدرس زیر ارسال دارید :philosophy@wakeboarder.net زمان اعلام نتایج مسابقه و اهدای جوایز :هر سال در اولین روز هفته حکمت ، 13 دیماه همزمان با روز تولد حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی نتایج مسابقه اعلام و جوایز اهداء خواهد شد . لازم به ذکر است برای کلیه شرکت کنندگان مسابقه لوح تقدیر ارسال می شود و آثار همه شرکت کنندگان همراه اسامی و مشخصات آنها در انجمن حکمت و فلسفه ایرانیان قرار خواهد گرفت . نکته مهم :همه شرکت کنندگان در مسابقه این حق را به برگزار کنندگان آن می دهند تا آثار آنها را با ذکر مشخصاتشان به شکل اینترنتی و یا کتاب ، پوستر و ... منتشر نمایند .
کد خبر: ۴۷۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۴